شهید محمدحسن راست روش
نام پدر: علی محمد
تاریخ تولد: 1-5-1341 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
تاریخ شهادت : 19-10-1359 شمسی
محل شهادت : گیلان غرب
گلزار شهدا: امامزاده محمد
البرز - کرج
شهید محمد حسن راست روش
در نخستین روز مرداد ماه سال 1341 بود که چشم خانواده راست روش به تولد اولین فرزندشان روشنی گرفت که نامش را محمد حسن نهادند .
محمد حسن شش ماهه بود که به همراه پدر و مادرش به چهارصددستگاه کرج نقل مکان کردند . پدر، شیفته وذاکر خاندان پیامبر مهربانی بود و مادر در خانه به بچه های محل قرآن درس میداد و اینچنین بود که محمد حسن در خانه ای سراسر عشق به قرآن و اهل بیت رشد کرد و بالنده شد .از همان کودکی هر روز به همراه پدر به مسجد شتافت و به یادگیری احکام دین همت گماشت .
محمد حسن هفت ساله بود که به همراه خواهر کوچکترش در مدرسه ابن سینا نام نویسی شد و با اخلاق خوبی که داشت به زودی دوستان بی شماری پیدا کرد. مدتی نگذشت که وارد دبستان عارف گشته و تحصیلات ابتدایی خود را در آن مدرسه ادامه داد و برای دوره راهنمایی به مدرسه عالم بخش رفت
او که با تآسی و پیروی از پدرومادر متدین خود ، رفتار و گفتار و اخلاق و منشش با قرآن عجین شده بود بعد از دوره ابتدایی با عشق وعلاقه در جلسات احکام و اخلاقی که در مسجد صاحب الزمان خیابان وحدت ، برپا شده بود ثبت نام نمود و در همین جلسات بود که با اندیشه های امام خمینی آشنا گشته که زمینه ساز فعالیتش در پخش اعلامیه و کتب حضرت امام در دوران پیش از انقلاب گردید
ماموران رژیم پهلوی که فعالیت های مسجد را به صلاح حکومت نمی دیدند در صدد مقابله با حجه الاسلام جنتی و شاگردان مکتبش برآمدند وزمانی که خبر توطئه برای دستگیری آن روحانی جلیل القدربه گوش اهالی رسید ، جهت حفظ جلسات از گزند ماموران ، سریعاً کلاس ها را مخفی ساخته و به فعالیت های خود در خفا ادامه دادند
محمد حسن نیزکه در هر دوره ی تحصیلی ، پیش نماز مدرسه اش بود در مدرسه عالم بخش و پس از آن در دبیرستان دهخدا به فعالیت های انقلابی و روشنگرانه اش در بین دوستان دانش آموز ادامه داد وجهت ضربه زدن به نظام شاهنشاهی از نوشتن انشای سیاسی ، حول محور انقلاب هیچ ابایی نداشت و ترسی به دل راه نمی داد، تا جایی که در بحبوحه انقلاب و شرکت در تظاهرات و راه پیمایی ها ، بارها مورد هجوم نیروهای امنیتی ساواک و ضرب و شتم آنها قرار گرفت
در شب تاریخی 22 بهمن سال 57 نیز با وجود بارش شدید باران زمانی که نیروهای کماندوی ارتش در جهت سرکوب نهضت انقلاب ، از طرف قزوین به سمت تهران در حال حرکت بودند ، به همراه دیگر نیروهای انقلابی ، اقدام به آتش زدن لاستیک کردند وبا کندن اتوبان قزوین به وسیله بولدوزر مانع حرکت نیروهای ارتش شده تا به لطف خداوند طلوع خورشید انقلاب را در صبح روز دیگر نظاره گر باشند
همزمان با بحران های اوایل پیروزی انقلاب ، فعالیت گروهک های مختلف فکری و اعتقادی در دبیرستان شهدای انقلاب در جریان بود .گروهی از منافقین که دارای دفتر وتشکیلات حزبی بودند در داخل مدرسه مبادرت به فعالیتهای مختلف ضد انقلابی و ضد دینی می کردند .در اینجا بود که محمد حسن راست روش پس از مشورت با آموزگاران خود ، به همراه جمعی از دوستان به دفتردشمنان انقلاب حمله کرده و بساط مجاهدین را بر هم زدند
محمد حسن در زندگی خود، اهل محاسبه و برنامهریزی بود و دردفترچه ای ، کارهای شخصی و روزانه خود را می نوشت .حتی اگر گناهی کرده بود ، آن را هم ثبت میکرد و به دقت به مراقبه و محاسبه اعمال خود میپرداخت. نسبت به اموال مردم و دیون خود دقت مینمود و در پرتو اندیشه های عمیق و بالایی که داشت ، بسیار دوراندیش و آینده نگر بود.
او همه ساله، اوقات فراغت تابستان را به فعالیت های ساختمانی مشغول بود و زمان بیکاری اش را به ورزش رزمی می پرداخت. برادران خود را به تحصیل تشویق میکرد و با توجه به شرایط انقلابی جامعه ، مادر و پدر را به امساک در مصرف ، برای روزهای سختی که در پیش بود ، سفارش می نمود که البته دیرزمانی نگذشت که آیندهنگری و بینش وسیع او به واقعیت بدل شد وجنگی نابرابر و خانمان سوز و تنگناهای اقتصادی پس از آن به مردم ایران تحمیل شد .
محمد حسن که همیشه مصالح و مقتضیات دین را در نظرمیگرفت و دقت داشت که وظیفه فعلی اش چیست تا به آن عمل نماید، با اینکه شدیدا به مسایل معنوی علاقه داشته وآرزوی تحصیل در حوزه علمیه را داشت ، ولی با شعله ور شدن آتش جنگ و شرایط حساس انقلاب ، صلاح را در این دید که وارد سپاه شود و بعد از دوران آموزش خود در سپاه ، مسئولیت آموزش نیروها را برعهده بگیرد و در کمال صداقت و متعهدانه به آن عمل کند
جوانی خودساخته که به دلیل انس خاصش با قران روی افراد پیرامون خود تاثیر به سزایی داشت در مدیریت موفق بود ، بدون هیچ تکلفی امر به معروف میکرد و بسیار با ادب و محبت وخیلی روان و رفیقانه ، با اخلاق و کردارش به دوستان درس اخوت وبرادری می داد.اهل نماز شب و شب زنده داری بود و اعتقاد داشت که بر تن کردن لباس رزم یعنی رفاقت با خدا و دوستان خاص خدایند که نیمه شب بیدارند و در محضر خدا عبادت میکنند
خانم ابو الحسنی, [28.07.19 15:48]
محمد حسن راست روش اولین اعزامش را به جبهه در پنجم دی ماه 1359 از پادگان شهید بهشتی کرج به منطقه عملیاتی غرب کشور و شهر گیلان غرب تجربه کرد و در گرگ و میش صبح سه شنبه 17 دی ماه به همراه گروه کوچک همرزمانش ، زیر رگبار شدید آتش سربازان دشمن به سمت خط پیش رفت تا خود را به سنگر برساند.
سنگرهایی نه چندان مستحکم که در دل کوه قرار داشت و تعدادی از بچه های رزمنده را که به نوبت کشیک میدادند تا از پیشروی دشمن جلوگیری کنند را در خود جای داده بود . پیش از غروب با خاک سنگر کوچکشان تیمم کرد و بعد از نماز، دعای توسل را خواند .سرش را برای استراحت به تخته سنگی تکیه داد که خمپاره به بیرون سنگر اصابت کرد و ترکش های آن محمد حسن ویکی دونفر از رزمندگان اسلام را به خاک و خون کشید .
خون از سر وروی محمد حسن به روی لباس هایش می ریخت که به کمک بچه ها به عقب برده شد و ساعاتی بعد در بیمارستان اسلام آباد غرب به اتاق عمل منتقل گشته که به علت شدت جراحات در ناحیه سر در 19 دی ماه 59 به لقاء پروردگار و سید وسالار شهیدان نائل شد و شربت شیرین شهادت را نوشید
تشییع شهید محمد حسن راست روش و سه تن از همرزمان شهیدش که از اولین شهدای کرج و محله چهارصددستگاه بودند بازار وشهر را به تعطیلی کشاند وپیکر پاک این شهید راه خدا بر روی دستان خیل عظیم مردم عزادار کرج به سمت امامزاده محمد روانه گشته تا در تکه ای از خاک وطن آرام گیرد
خوشا آنان که جانان می شناسند
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند
خاطرات از پدر شهید محمدحسن:
توصیفات در مورد یادمان و خاطرات و اخلاقیات شهید محمد حسن راست روش قبل از هفت سالگی هرگاه من (پدرشهید) به طرف مسجد روانه میشدم محمد حسن هم با عشق و علاقه همراه من به مسجد میآمد، اگر روزی بدون اطلاع او به مسجد میرفتم و او را تنها میگذاشتم موقع بازگشت به منزل بسیار ناراحت و محزون شده و شروع به گریه مینمود. از دوره ابتدائی وقتی که یکی از روحانیون در مسجد محله برنامه احکام و اخلاق برپا کرده بودند شهید اولین کسی بود که از این کلاسها استقبال نمود و ثبت نام کرد. آن آقای طلبه از آنجا که با اندیشههای امام خمینی(ره) آشنا بودند لذا بچههای کلاس هم با انصار و انقلاب حضرت امام (ره) آشنا شدند. رژیم منحوس پهلوی با توجه به فعالیتهای مسجد صاحب الزمان(ع) خیابان وحدت در صدد مقابله با ایشان(طلبه) و شاگردان مکتب شد و خبر توطئه برای دستگیری آن روحانی به گوش ایشان رسید و لذا سریعاً جهت حفظ تشکیلات خود را مخفی ساختند و همان موقع بود که فهمیدیم شهید حسن و سایر دوستانش مشغول پخش اعلامیه ها و کتب حضرت امام خمینی(ره) هستند و اینها ضمینه فعالیتهای بیشتر در دورههای انقلاب شد. از خاطرات ایشان اینکه حتی موقع نوشتن انشاء در مقطع دبیرستان صحبتهای شهید حول محور انقلاب و ضربه زدن به نظام شاهنشاهی بود در این خصوص معلم او نمره انضباط او را کسر کرد زیرا او انشائش سیاسی بوده است.
در بهبوحه انقلاب یکی از شبها در مسجد امام خیابان قیام اطلاعیههای حضرت امام(ره) را پخش کردند که همزمان مأموران ساواک حمله کردند و بچهها به طرف منازل کوچهها متفرق شدند و من بخاطر اطلاع از احوال شهید و دیگران، به طرف مسجد حرکت کردم که مورد هجوم نیروی ساواک قرار گرفته و شدیداً با باتون مرا کتک زدند و خوشبختانه توانستم فرارکنم و هنوز اثرات آن روی کمرم آشکار است و شهید هم آنشب را فرار کرده بود و حدوداً ساعت 5/12 شب خود را به منزل رساند.
در همان شب تاریخی 22 بهمن سال 57 از یک طرف نیروهای کماندوی ارتش در جهت سرکوب نهضت از طرف قزوین به سمت تهران حرکت کرده بودند و در آن شب که باران هم شدیداً میبارید شهید حسن به همراه عدهای دیگر از جوانان در 2نقطه شهر جهت جلوگیری از حرکت ارتش به تهران اقداماتی را انجام دادند یکی از آنها در خیابان قزوین بود که نیروها با آتش زدن لاستیکها و قطع یک درخت چنار و انداختن آن در مسیر خیابان مانع حرکت نیروهای ارتش شدند و گروه دیگر با کندن خیابان اتوبان قزوین بوسیله بولدزر راه را مسدود کردند که دیگر ارتش نتوانست خود را از آنجا عبور دهد و فردا به لطف خداوند انقلاب نور پیروز شد.
شهید حسن بسیار به نماز اهمیت میداد و حتی در مورد ازدواج ایشان ملاک را نماز خوان بودن میدانست. خاطره جالبی که همیشه در خاطرم میماند اینکه: بنده سابقاً اهل مصرف سیگار بودم و بارها شهید به من میگفت که نتیجه این عمل شما چیست؟ توضیح دهید. بنده خیلی اعتناء نمیکردم. تا اینکه روزی که بسته سیگار را برای مصرف برداشتم، بلافاصله ایشان هم بسته سیگار را برداشت و به برادرهای کوچک هرکدام یک سیگار داد و خودش هم یک عدد سیگار برداشت. پرسیدم این چه کاری است؟ گفت همان که شما میکنید اگر بد است چرا شما انجام میدهید و اگر خوب است با هم استفاده کنیم. من در برابر حرف متین و منطقی و کوبنده او و عمل انقلابیش نتوانستم چیزی بگویم و لذا در حضور همه پاکت سیگار را برداشتم و نابود کردم و سیگار را بدین ترتیب ترک کردم.
در سالهای 58 و 57 که بحران فعالیتهای گروههای مختلف فکری و اعتقادی بود در دبیرستان شهدای انقلاب گروهی از منافقین دارای دفتر و تشکیلات حزبی بودند و در داخل مدرسه فعالیتهای مختلف ضدانقلابی و ضد دینی داشتند. مرحوم شهید پس از مشورت با معلم و درنظر گرفتن نظرات معلم خود و صلاحدیدهای ایشان به همراه جمعی از دوستان به دفتر حمله کرده و بساط مجاهدین را برهم زدند و بسیاری از اموال آنها را شهید به دستور معلم توقیف کرده و به منزل آورده بود و به مادر تحویل داده که از جمله کتابهای متعدد حزبی و پنجه بکس و وسائل مبارزات مختلف در آن وجود داشت، جالب اینکه در یکی از همین کتابها نوشته شده بود که همانطور که شاه را بیرون کردیم، خمینی را هم باید بیرون نمائیم و این آرزو را به برکت خون شهیدان بگور بردند.
ایشان در زندگی خود خیلی اهل محاسبه و مراقبه و برنامهریزی بودند چرا که بعنوان مثال در یک دفترچهای روزانه کارهای شخصی خود را ثبت میکرد و نسبت به اموال مردم و دیون خود دقت میکرد و حتی اگر گناهی هم کرده بود در آنروز آن را ثبت میکرد و به دقت به مراقبت و محاسبه اعمال خود میرسید. ایشان شدیداً به مسائل معنوی علاقمند بودند و لذا هم خود ایشان و هم خانواده مایل بودند که وارد حوزه علمیه شود و راه و رسم حضرت امام(ره) را دنبال نماید ولی بعد از رویداد جنگ و بوجود آمدن سپاه و شرایط حساس انقلاب ایشان صلاح را در این دید که وارد سپاه شوند زیرا نیاز انقلاب به سپاه و مبارزات نظامی بیشتر بود
نکته قابل توجه اینکه شهید محمد حسن همیشه مصالح و مقتضیات دین را در نظرمیگرفت و دقت داشتند که وظیفه فعلی ایشان چیست تا به آن عمل نمایند شهید محمدحسن بعد از اخذ دیپلم از دبیرستان شهدای انقلاب وارد سپاه شدند و عضورسمی سپاه گشتند. ایشان بعد از دوران آموزش خود در سپاه مسئولیت آموزش نیروها را برعهده گرفت و نسبت به این مسئولیت هم واقعاً کوشا و متعهد بود
جالب اینکه یکی از بچههای آموزشی که تحت آموزش شهدی حسن بود بعدها منتقل میکرد که شهید برای آموزش دادن نیروها ابتداء خودش با لباس زیر و زیرپوش در میان خارو تیغها خود را قرار میداده تا بدین وسیله به بچهها بفهماند که باید روزی بر روی خارها و سیمهای خاردار عبور کنیم و از حریت اسلام و انقلاب دفاع نمائیم.
یکی از روزها که همراه خود مقدار زیادی فشنگ و نارنجک و مهمات آورده بود و همه را داخل یک کوله پشتی قرار داده بود و میخواست آنرا برای آموزش به نظرآباد ببرد درحالیکه نه وسیلهای برای حمل و نقل آنها داشت و نه کسی همراه او بود و لذا خانواده شدیداً نگران این موضوع بودند و پیشنهاد کردند که اینها را فردا صبح ببرید و یا کسی همراه شما بیاید و ایشان خیلی مصمم و استوار گفتند که باید اینها را امشب حرکت دهم تا فردا صبح در پادگان باشم و از هیچ خطری واهمه به خود راه نمیداد.
ایشان بسیار دوراندیش و آینده نگر و دارای اندیشههای بالا و عمیق بودندکه چند نمونه از آن را متذکر میشویم. یکی از آنها اینکه شهید همیشه به من(پدر) تأکید میکرد که رانندگی را بیاموزم و گواهی آن را داشته باشم و من با توجه به شرایط سنی و امکانات مادی اعتقاد داشتم که همین دوچرخهای که دارم کافی است ولی باز اصرار میکردند که روزی خواهد رسید که ماشین یکی از لوازم ضروری زندگی خواهد شد و برای آنموقع اقدام کنید و لذا من همانموقع گواهی رانندگی را گرفتم. از قضا بعد از شهادت ایشان اعلام شد که هر کسی گواهی رانندگی دارد برای ماشین ثبت نام میشود و من هم که دارای این مدرک شده بودم توانستم دارای وسیله شوم و آنروز که سوئیچ ماشین را تحویل گرفتم ناخودآگاه اشک در چشمانم جاری شد.
ایشان وقتی که سن و سال کمی هم داشت به مادرشان سفارش میکرد که خیلی به برادران و خواهران خود و خود ایشان رسیدگی نشود به بچهها کمی از مقدار متعارف پوشاک و خوراک کمتر داده شود زیرا شرایط انقلاب طوری بود که میگفت بچهها را آماده کنید برای روزهائی که جنگ خواهد شد و این سختیها در آنموقع بوجود خواهد آمد و لذا بایدآماده آنروز شد و البته بعد از گذشت مدتی کوتاه همه دیدیم که آیندهنگری و بینش وسیع این شهید به وقوع پیوست وجنگی خانمان سوز تحمیل شد و همان تنگناهای اقتصادی که گریبانگیر مردم شد.
یکی دیگر از مسائلی که ایشان خیلی پافشاری میکرد مسأله تحصیل برادران بود و نمیتوانست ببیند کسی درس و مدرسه را رها کرده و سفارش مینمود که باید انقلاب بدست و همت بچههای مذهبی باسواد اداره شود و مبادا ضد انقلابها مسئولیتها را بدست بگیرند و امام هم همین را سفارش کردند که نگذارید انقلاب بدست نااهلان و نامحرمان بیفتد. یادشان گرامی باد.
دوکوهه،سلام ای خانه عشق -دوکوهه منزل و مأوای عشاق -دوکوهه با صفا بودی و زیبا- دوکوهه از چه چون ویرانه هستی- دوکوهه صبحگاهت باصفا بود- دوکوهه گو که گردانها کجایند -دوکوهه کو آن حسینیة همت -دوکوهه کو یگان ذوالفقارت- دوکوهه از جلائی تو فریاد- دوکوهه قلب ما پرگشته از غم -دوکوهه کن نظر برما چهها رفت- دوکوهه درس آموزشهادت -دوکوهه ای محل عشق و ایثار -دوکوهه روزها گشته شب تار -دوکوهه رفته اند گردان قاسم -دوکوهه مرغ ما گردیده پرپر- دوکوهه گشتهای خالی تو دیگر