شهید علیرضا باغجری
شهید عباس باغستانی
چهطور چنین چیزی ممکن بود؟… آن طرفی که مهدی رفته بود امنتر از همهجا بود…
ماجرای شهادت مهدی را از برادری که همراه او بود پرسیدم.
او گفت:
داشتیم دنبال بچهها میگشتیم. همینطور که جلو میرفتیم ناگهان گلولهای سرگردان در نزدیکی ما به زمین خورد و مهدی را با خود برد و من که در کنار او بودم از آنهمه ترکش بی نصیب ماندم. انگار آن گلوله سرگردان در آن نقطه که امنتر از همهجا بود فقط مأمور بردن مهدی بود.
***
بر سر جنازه او رفتم. آنچنان آرام خوابیده بود که گویی سالهاست خوابیده. صورتش زیباتر و باطمانینهتر از همیشه بود. ترکشها، بدنش را دریده و او را در حالیکه همان گرمکن سورمهای را بر تن داشت به شهادت رسانیده بودند.
بالای جنازهاش ایستادم. به آسمان نگاه کردم و به افق. مهدی را دیدم با همان گرمکن سرمهای که او لباس دامادیش خوانده بود در حالیکه سوراخ، سوراخ و خونآلود شده با صورتی به زیبایی قرص ماه در حالیکه خندهای شیرین بر لب داشت، به سوی حجلهگاه وصل در سپیده صبح پرواز میکرد و دور میشد و از همان نقطه بود که خورشید در حالیکه هالهای سرخرنگ دور آن را قرار گرفته بود، طلوع کرد و بویی خوش، چنان عطر گل محمدی در فضا پیچید.
دیری نپائید خورشید که آنروز خونینتر از همیشه طلوع کرده بود، شرمسار از تلالو سرخ خون مهدی که بدنش اکنون روی زمین افتاده بود، در پشت ابرهای سیاه پنهان گشت.
اندکی بعد؛ بغض آسمان که انگار غم بزرگی در دل داشت ترکید و لایه سپیدی از برف، بدن بیکفن مهدی را پوشاند…
شهید رهبر دهقان-شهید پناهعلی رفیعی
شهید محمود دره شیری-شهید پناهعلی رفیعی
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا