شهید سیدعلی دهقان
نام پدر: سید علی اصغر
تاریخ تولد: 1-11-1343 شمسی
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : 30-11-1362 شمسی
محل شهادت : جزیره مجنون
عملیات:خیبر
شهید سیدعلی دهقان در سال 1343/11/1 چشم به جهان گشود و در سن 14 سالگی با شروع درگیریهای کردستان به نیروهای شهید چمران پیوست.
در طول چهار سالی که در جبهه بود چندین بار مجروح شد ولی هر بار قبل از بهبودی کامل مجددا به منطقه بر میگشت تا اینکه در تاریخ 30 بهمن 1362 در منطقه «طلائیه» درعملیات خیبر به آروزی دیرینهاش رسید.
پیکر مطهر این شهید والامقام پس از تشییعی با شکوه در گلزار شهدای چهارصد دستگاه کرج در کنار سایر دوستان و همرزمانش به خاک سپرده شد.
در طول چهار سالی که در جبهه بود چندین بار مجروح شد ولی هر بار قبل از بهبودی کامل مجددا به منطقه بر میگشت تا اینکه در تاریخ 30 بهمن 1362 در منطقه «طلائیه» درعملیات خیبر به آروزی دیرینهاش رسید.
پیکر مطهر این شهید والامقام پس از تشییعی با شکوه در گلزار شهدای چهارصد دستگاه کرج در کنار سایر دوستان و همرزمانش به خاک سپرده شد.
شهید سید علی دهقان در روز پنجشنبه اول بهمن ماه سال1 /11 /1343 مصادف با 21 ماه رمضان همزمان با اذان ظهر در تهران دیده به جهان گشود و در دامن مادری دلسوز و مهربان و پدری مومن , معتقد و زحمتکش پرورش یافت و دوران کودکی را در تهران سپری کرد. بعد از دوران کودکی به دلیل تغییر شغل پدر به کرج آمدند و دوران آمادگی و ابتدایی را در مدارس مختلف و در اواخر آن در مدرسه عارف واقع در چهارصد دستگاه گذراند و پس از آن برای گذراندن دوران راهنمایی در مدرسه راهنمایی محمد غزالی که بعدها به مالک اشتر تغییر نام پیدا کرد مشغول تحصیل شد.
در این دوران با شهید بزرگوار سید مصطفی حسینی دوست و همراه بود. در همان دوران که تقریبا با حرکت مردم ایران برای نابودی رژیم پهلوی همزمان بود دارای شور و هیجان و تلاش وصف ناپذیری بود و در اوج تظاهرات مردم کرج در برنامه ها حضور فعالی داشت و به همراه دوستان خود مامورین حکومت پهلوی در منطقه چهارصد دستگاه را از شدت فعالیت به ستوه آورده بودند.
شهید سید علی دهقان جهت پیشبرد انقلاب اسلامی شرکت فعالانه ای داشت و با کوشش وصف ناپذیری شاه خائن را سرکوب می کرد بطوریکه چند مرتبه دستگیر و مورد تهدید قرار گرفت. عکس امام امت و اعلامیه های ایشان را در زیرزمین منزل جمع آوری و بین مردم پخش می کرد . در طی فعالیتهای انقلابی خود به همراه سید مصطفی حسینی توسط مامورین حکومت پهلوی دستگیر شد که بعد از مدتی آزاد گشت.
در همان دوران شهید سیدعلی دهقان به کلاس ورزش رزمی کاراته می رفت و در ادامه موفق به دریافت چند کمربند شد. شهید سیدعلی دهقان خط بسیار زیبایی داشت و تمامی اشعار انقلابی و مذهبی را با خط خوش در دفتری گردآوری می نمود و تصاویر زیبایی از قدس شریف را به تصویر کشیده بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) دوران جدیدی از فعالیت شهید دهقان آغاز شد, با تشکیل بسیج به دستور امام راحل (ره) در بسیج چهارصد دستگاه ثبت نام کرد. شبها را گاهی در پایگاه نگهبانی می داد و روزها به فعالیتهای فرهنگی از قبیل تمرین سرود و مقاله و دیگر امور می پرداخت و در راه خدمت به انقلاب تمام سعی وکوشش خود را بکار می گرفت. بطوریکه اکثر شبها را در بسیج سپری می کرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) دوران جدیدی از فعالیت شهید دهقان آغاز شد, با تشکیل بسیج به دستور امام راحل (ره) در بسیج چهارصد دستگاه ثبت نام کرد. شبها را گاهی در پایگاه نگهبانی می داد و روزها به فعالیتهای فرهنگی از قبیل تمرین سرود و مقاله و دیگر امور می پرداخت و در راه خدمت به انقلاب تمام سعی وکوشش خود را بکار می گرفت. بطوریکه اکثر شبها را در بسیج سپری می کرد.
با روی کار آمدن بنی صدر ملعون مبارزات او چهره تازه گرفت و دائما برای اثبات مظلومیت شهیدآیت الله بهشتی سعی ومبارزه و تلاش می کرد و بنی صدر خائن را منکوب می کرد. با آغاز جنگ تحمیلی و حمله رژیم بعث عراق به ایران برای اولین بار در تاریخ 23/4/1360 با گروه شهید چمران به جبهه روانه شد و پس از اتمام آن دوره تصمیم میگیرد بار دیگر به جبهه رود و با شهید غلامحسین خدری برخورد می کند و به راهنمایی ایشان که اظهار می داد: کردستان مظلوم است و احتیاج به نیرو دارد برای آموزشهای اولیه در لشکر 16 زرهی قزوین حضور پیدا می کند و پس از اتمام آن دوره به کردستان می رود و در مهاباد مستقر می شود. در یک درگیری با دموکراتها زخمی می شود و در بیمارستان بستری می گردد,
پس از بهبودی به منزل باز می گردد و پس از 10 روز به جبهه کرخه مراجعت میکند و در همانجا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار می گیرد و از ناحیه گوش و زانوی چپ و بازوی چپ مجروح می شود.پس از دو روز بیهوشی در اهواز به بیمارستان شماره دو تهران منتقل می شود و در تهران مورد عمل جراحی قرار می گیرد.
در تاریخ 26/10/60 به اصرار خودش ترخیص شده و پس از سر زدن به خانواده بار دیگر به کردستان می رود و عضو سپاه پاسداران مهاباد می گردد و برای بار سوم در مهاباد توسط مزدوران منافق زخمی می شود و تیر به زانویش اصابت کرده و به مدت 22 روز در بیمارستان سپاه در کردستان بستری می شود و به خانواده خود اطلاع نمیدهد که پس از بهبودی بعدها توسط دوستانش از جریان باخبر می شوند.
برای آخرین باز در روز شنبه 24 دی ماه 1362 ساعت 9 شب به منزل می آید و مدت 4 ساعت در منزل می ماند چون قرار بود به اتفاق 20 نفر از فرماندهان سپاه به خدمت امام راحل برسند همان شب ساعت 1 نیمه شب با خداحافظی خاصی که با دفعات قبل تفاوت داشت ار منزل خارج می شود و این آخرین دیدار شهید سید علی دهقان با خانواده بود.
یکی از همرزمان او چنین بیان می دارد که قبل از عملیات در یکی از سنگرها سید علی در جلسه ای از تجربیات و دیگر مسائل جنگی برای همرزمانش سخن می گفت , چهره اش آنچنان نورانی و مصمم بود که انسان را به خجلت در می آورد و به نیروهایش می گوید من تا سه روز دیگر از میان شما می روم مرا حلال کنید و همین اتفاق می افتد.
برای آخرین باز در روز شنبه 24 دی ماه 1362 ساعت 9 شب به منزل می آید و مدت 4 ساعت در منزل می ماند چون قرار بود به اتفاق 20 نفر از فرماندهان سپاه به خدمت امام راحل برسند همان شب ساعت 1 نیمه شب با خداحافظی خاصی که با دفعات قبل تفاوت داشت ار منزل خارج می شود و این آخرین دیدار شهید سید علی دهقان با خانواده بود.
یکی از همرزمان او چنین بیان می دارد که قبل از عملیات در یکی از سنگرها سید علی در جلسه ای از تجربیات و دیگر مسائل جنگی برای همرزمانش سخن می گفت , چهره اش آنچنان نورانی و مصمم بود که انسان را به خجلت در می آورد و به نیروهایش می گوید من تا سه روز دیگر از میان شما می روم مرا حلال کنید و همین اتفاق می افتد.
شهید سید علی دهقان در لحظات شهادت در حال آرپی جی زدن بود و فریاد می زد نیروهای بعثی را بزنید که ناگهان صدای او از بی سیم قطع شد و به درجه رفیع شهادت نائل شد.
سرانجام شهید سید علی دهقان در تاریخ 30/11/1362 در عملیات مقدس خیبر در منطقه طلائیه جفیر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به خیل شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی پیوست.
روحش شاد , یادش گرامی و راهش پرفتوح باد.
سرانجام شهید سید علی دهقان در تاریخ 30/11/1362 در عملیات مقدس خیبر در منطقه طلائیه جفیر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به خیل شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی پیوست.
روحش شاد , یادش گرامی و راهش پرفتوح باد.
زندگینامه شهید سید علی دهقان به روایت خواهر شهید:
شهیدسیدعلی دهقان در تاریخ1343/11/1مصادف با21ماه مبارک رمضان درمحله جوادیه تهران چشم به جهان گشود.نام اورا به خاطر تقارن با21 ماه مبارک رمضان علی نهادند تاعلی گونه باشد.دوران طفولیت را در تهران بودند وبنابر مشکلات شغلی پدر به کرج امدند،پدر در کرج مشغول کار شدند.ایشان تا کلاس سوم ابتدایی در دبستانی واقع در خیابان شهید بهشتی کرج تحصیل کرده واز کلاس چهارم به منطقه چهارصد دستگاه امدند ودوره ابتدایی را در مدرسه عارف ادامه دادند.از دوران کودکی جسارت و شجاعت بالا وبه کارهای گروهی علاقه خاصی داشتند ومعمولا نیز سر گروه کارها بودند.دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی محمد غزالی چهارصد دستگاه شروع کردند،که اوج فعالیت ها در این زمان شروع شد.روزها به مدرسه می رفتند وپس ازاتمام مدرسه فعالیتها انقلابی را شروع می کردند وتا پاسی از شب به درازا می کشید.دران زمان شعار نویسی روی دیوار وپخش اعلامیه های امام خمینی رحمه الله علیه وپخش تصاویر ایشان خیلی کار خطرناکی بود وماموران ساواک وار تشی خیلی نظارت داشتند.
شهید سید علی از انجاییکه بی باک ،نترس وماجراجو بود وخون حسینی در بدن داشت ،خطرها را به جان می خرید حتی فرد صاحب خانه ای که ایشان شعار روی دیوار منزلش نوشته بود با سید علی برخورد داشته وایشان را تهدید کرده بود ولی شجاعت ایشان بالاتر از این حرفها بود که دست از کارشان بردارند.(اگرچه ان فرد بعدها در دیدار با پدر شهیداز ایشان طلب حلالیت کرده بود و گفته بود که چون ماشین سنگین داشتند براشون اتفاق بدی افتاده که خیلی مربوط به این قضیه برخورد با این شهید بوده است)
در راهپیماییهای عظیم وبا شکوه سالهای 1356و1357 شرکت چشم گیری داشتند وخانواده نیز در این راهپیماییها حضور داشتند وایشان را هیچ وقت نهی نمی کردند وخود نیز با اشان همگام بودند.معمولا پس از راهپیمایی های سراسری یک بیانیه ای کلی خوانده میشد وایشان که دران موقع 13 سال بیشتر نداشتند در پشت همان تریبون همراه با دوستانش سرودهای معنا دار وکوبنده ای را میخواندند.
در راهپیماییها ماموران گاز اشک اور وتیر هوایی زیادی شلیک می کردند که مردم متفرق شوند .گاهی اوقات ایشان دیر به منزل میامدند وخانواده نگران میشدند ودلهره داشتند مادر که تنها یک پسر داشت چشمشان به در بود تا ایشان به منزل برسند.
شبها برای شعار نویسی وپخش اعلامیه وپوستر حضرت امام به بیرون میرفتند وگاهی ماموران ایشان را تا نزدیکی های منزل تعقیب میکردند ،صدای تیر هوایی که شلیک میشد موجب ناراحتی و اظطراب خانواده میشد مادر چشم به در بود اگر ایشان میرسیدند که هیچ ولی اگر دیر میشد فردی که دانشجو بود ودر منزل ایشان زندگی میکرد را صدا میزدند ومیگفتند اگر امکان دارد شما به دنبالشون بروید که این دانشجوی محترم نیز قبول کرده وبه خیابان میرفتند تا نگرانی مادر کمتر شود.
یکبار نیزماموران، ایشان را به همراه دو دوست دیگرش دستگیر میکنند وجالب است که وقتی اسم انها را میپرسند هر سه نفر این بزرگواران سید بودند وماموران میگویند مگر میشود که هر سه تا سید باشید وپس از چند ساعتی انهارا ازاد می کنند
چون در ان زمان نفت کم بود علاوه بر بخاری نفتی گاهی وقتها کرسی میگذاشتیم وبه این خاطر در زیر زمین خانه چوب جهت تهیه زغال نگه داری میکردیم،شهید سید علی اعلامیه های حضرت امام را به منزل میاورد ودرمیان چوبها جاسازی میکرد وخانواده همیشه از کار ایشان دلهره داشتند.
ازسن13-14سالگی ایشان درکنار تحصیل کار میکرد تاکمک خرج خانواده باشد،کارهای مختلفی انجام میداداز کارگری وکارهای ساختمانی دستانش تاول میزد ولی با این وجود کار را جوهره انسان میدانست ودوست داشت باری از دوش پدرشان بردارد
به ورزش فوتبال علاقه داشت ودر زمینهای خاکی ان موقع به دلیل قدبلند وبدن ورزشی در تیمهای قوی بازی میکرد
.در ورزش رزمی رشته کاراته را انتخاب کرده بود وضمن شرکت در مسابقات مختلف صاحب چند کمربند نیز شده بود
به خط وخوشنویسی علاقه داشت ودست نوشته های باقیمانده حاکی از خوش خطی ایشان میباشد.
در14سالگی بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید درسالهای اولیه انقلاب گروههای مختلفی مانند قارچ روییدند واز فضای ازاد بدست امده به قیمت مجاهدتهای مردم مسلمان ،قصد سهم خواهی وانحراف خط مستقیم امام امت را داشتند وبا فریب ونیرنگ به جذب جوانان میپرداختند دراین راستا شهید سید علی با دلیری وقدرت بیان وقاطعیتی که داشت درمقابل انان می ایستاد ودر مدرسه نیز حتی با دبیران فریب خورده نیز مباحثه میکرد.
با فرمان امام خمینی بسیج مردمی برای حفظ و نگه داری انقلاب اسلامی تشکیل گردید وشهید سید علی از همان بدو تشکیل بسیج به ان پیوست به گونه ای که روز به مدرسه میرفت وشبها را در پایگاه بسیج به فعالیت میپرداخت.اموزش سلاح های انفرادی را فراگرفت ودر حفظ امنیت وارامش شهر با جدیت کار میکرد ودر مقابله با سازمان جنایت کار منافقین لحظه ای ارام و قرار نداشت.
در31شهریور1359 باحمله نظامی حزب بعث عراق به ایران اسلامی قسمت جدیدی ازتاریخ زندگی شهید سید علی رقم خورد
دریک روز تابستانی سال1360 بود که مادر سید علی مشغول تهیه ناهار برای کارگرانی بود که درحال اسفالت پشت بام بودند که سید علی وارد منزل شد واز مادر قاضای رضایت جهت رفتن به به جبهه را عنوان کرد مادر ابتدا مخالفت کرد وگفت انهایی که چند پسر دارند بروند تو تک پسر هستی وبرای من خیلی سخته،مانند سفره ای که فقط یک نان در داخل ان میباشد که اگر برداشته شود دیگر خالی میشود ودیگر سفره ای نمی ماند اما سید علی با بیان شیوا وعزم راسخ رضایت نامه را گرفت.
با آغاز جنگ تحمیلی و حمله رژیم بعث عراق به ایران برای اولین بار در تاریخ 23/4/1360 با گروه شهید چمران به جبهه روانه شد و پس از اتمام آن دوره تصمیم میگیرد بار دیگر به جبهه رود و با شهید غلامحسین خدری برخورد می کند و به راهنمایی ایشان که اظهار می داد: کردستان مظلوم است و احتیاج به نیرو دارد برای آموزشهای اولیه در لشکر 16 زرهی قزوین حضور پیدا می کند و پس از اتمام آن دوره به کردستان می رود و در مهاباد مستقر می شود
در یک درگیری با دموکراتها زخمی می شود و در بیمارستان بستری می گردد, پس از بهبودی به منزل باز می گردد و پس از 10 روز به جبهه کرخه مراجعت میکند و در همانجا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار می گیرد و از ناحیه گوش و زانوی چپ و بازوی چپ مجروح می شود.پس از دو روز بیهوشی در اهواز به بیمارستان شماره دو تهران منتقل می شود و در تهران مورد عمل جراحی قرار می گیرد. در تاریخ 26/10/60 به اصرار خودش ترخیص شده و پس از سر زدن به خانواده بار دیگر به کردستان می رود و عضو سپاه پاسداران مهاباد می گرددودر گروه ضربت مشغول می شود و برای بار سوم در مهاباد توسط مزدوران منافق زخمی می شود و تیر به زانویش اصابت کرده و به مدت 22 روز در بیمارستان سپاه در کردستان بستری می شود و به خانواده خود اطلاع نمیدهد که پس از بهبودی بعدها توسط دوستانش از جریان باخبر می شوند..دشمنان در این منطقه در صورت دست یافتن به رزمندگان اسلام انهرا سر می بریدند ،مثله میکردند ،اتش میزدندو... ایشان تعریف میکردند که جلوی چشم ما دوستانمان را اتش میزدندوما نمی توانستیم کاری انجام دهیم.در این زمانها به دلیل شرایط ذکر شده دوران سختی به خانواده می گذشت.
شهید سید علی تا سال 1362در مهاباد مشغول خدمت بود ودیگر متعلق به خانواده نبود زمانی به مرخصی امده بودوپایشان درد میکرد بعد متوجه شدیم که مجروح شده بود ودر بیمارستان منطقه بستری بوده ا ست و پس از بهبود به مرخصی امده است
با توجه به درخواست نیرو توسط تیپ الغدیر یزد ،به ان یگان رفت وپس از مدتی به جبهه جنوب اعزام شد وفرماندهی گروهان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به ایشان سپردندو ایشان دراین مدت کوتاهی که در تیپ الغدیر بود شجاعت، شهامت ایمان وصلابت خود را به حد کمال رسانده بود
در نهایت سید علی دهقان در تاریخ1362/11/30در منطقه جوفیر طلاییه ودر عملیات خیبر به فیض عظیم شهادت نائل امدند وپس از 11روز در روز پنج شنبه درگلزار شهدای چهار صد دستگاه به خاک سپرده شدند وهم اکنون مزار این سید شهید محل ارام گرفتن دلهاست وخیلی از افراد با او درد دل میکنند وجد ایشان حاجات انان را روا می نماید.
باشد فداکاریها ورشادتهای این شهیدان اویزه گوشمان باشد ورهرو راه انان باشیم.
نکته هایی از دفتر شهید:
اخلاق واداب اسلامی که از نظر علمی و دینی از صفات انسانی است باید درنهاد انسان به صورت ملکه گردد،یعنی در نهاد وباطن انسان فضائل اخلاقی طوری پرورش یابد که طبعا خلاف ان را انجام ندهد.صفات پسندیده باید در انسان عادت بشود.
پیامبر اسلام میفرماید:
اگر زندگانی وخوشبختی ها را می خواهید ومرگ شهدا را و رهایی از روز حسرت را و رهایی سایه گرم قیامت را وهدایت روز گمراهی را ،پس درس قران بخوانید،چون قران کلام رحمان است وسپری در برابر شیطان وامتیاز در ترازوی اعمال است.
شهید سیدعلی دهقان در بخشی از وصیتنامه خود مینویسد:
کسی را که امام امت (ولایت فقیه) او را طرد میکند شما نیز او را طرد کنید و اگر کسی را تایید میکند شما نیز تاییدش کنید، حتی اگر از او نفرت داشته باشید، به امید سراسری شدن حکومت حضرت مهدی (عج).
اگر میخواهید من از شما راضی باشم، فقط مخصوص من دعا نکنید، در جای خلوت پیش خدا گریه کنید، برای تمامی سربازان حق دعا کنید تا خداوند تبارک و تعالی از شما راضی باشد.
انسان مانند یک زندانی در این جهان است، چون اگر در یک اتاق باشیم دید ما محدود است و دیگر از بیرون خبری نداریم. همین که انسان به این نقطه (شهادت) رسید، دیگر از همه چیز آزاد میشود و میتواند در همه حال و در هر جا و مکان حاضر شود.
در صدد استحکام بخشیدن به دینتان باشید و در مجالس عبادی، سیاسی و مساجد حاضر شوید. امید است که در نماز جمعه، این نماز دشمنشکن، چون برای وحدت است، فعالانه شرکت نمایید.
دل نوشته شهید در دفتر شخصی خود:
بسم الله الرحمن الرحیم
بارالها، جمیع مسلمانان و حقیر ذلیل را همراه آنان برای رسیدن به خودت و رضایتت در این راه یاری بفرما.
بارالها جمیع مسلمانان و حقیر ذلیل را در راه ولایت فقیه که همان ولایت امامان و انبیاء است ثابت قدم بگردان.
بارالها، پدران و مادران ما را از ما خشنود بگردان.
بارالها، لحظهای ما را به خودمان واگذار نکن و تا نیامرزیدی از دنیا مبر.
آمین یا رب العالمین – 28 آبان 1361 – سید علی دهقان
در راهپیماییهای عظیم وبا شکوه سالهای 1356و1357 شرکت چشم گیری داشتند وخانواده نیز در این راهپیماییها حضور داشتند وایشان را هیچ وقت نهی نمی کردند وخود نیز با اشان همگام بودند.معمولا پس از راهپیمایی های سراسری یک بیانیه ای کلی خوانده میشد وایشان که دران موقع 13 سال بیشتر نداشتند در پشت همان تریبون همراه با دوستانش سرودهای معنا دار وکوبنده ای را میخواندند.
در راهپیماییها ماموران گاز اشک اور وتیر هوایی زیادی شلیک می کردند که مردم متفرق شوند .گاهی اوقات ایشان دیر به منزل میامدند وخانواده نگران میشدند ودلهره داشتند مادر که تنها یک پسر داشت چشمشان به در بود تا ایشان به منزل برسند.
شبها برای شعار نویسی وپخش اعلامیه وپوستر حضرت امام به بیرون میرفتند وگاهی ماموران ایشان را تا نزدیکی های منزل تعقیب میکردند ،صدای تیر هوایی که شلیک میشد موجب ناراحتی و اظطراب خانواده میشد مادر چشم به در بود اگر ایشان میرسیدند که هیچ ولی اگر دیر میشد فردی که دانشجو بود ودر منزل ایشان زندگی میکرد را صدا میزدند ومیگفتند اگر امکان دارد شما به دنبالشون بروید که این دانشجوی محترم نیز قبول کرده وبه خیابان میرفتند تا نگرانی مادر کمتر شود.
یکبار نیزماموران، ایشان را به همراه دو دوست دیگرش دستگیر میکنند وجالب است که وقتی اسم انها را میپرسند هر سه نفر این بزرگواران سید بودند وماموران میگویند مگر میشود که هر سه تا سید باشید وپس از چند ساعتی انهارا ازاد می کنند
چون در ان زمان نفت کم بود علاوه بر بخاری نفتی گاهی وقتها کرسی میگذاشتیم وبه این خاطر در زیر زمین خانه چوب جهت تهیه زغال نگه داری میکردیم،شهید سید علی اعلامیه های حضرت امام را به منزل میاورد ودرمیان چوبها جاسازی میکرد وخانواده همیشه از کار ایشان دلهره داشتند.
ازسن13-14سالگی ایشان درکنار تحصیل کار میکرد تاکمک خرج خانواده باشد،کارهای مختلفی انجام میداداز کارگری وکارهای ساختمانی دستانش تاول میزد ولی با این وجود کار را جوهره انسان میدانست ودوست داشت باری از دوش پدرشان بردارد
به ورزش فوتبال علاقه داشت ودر زمینهای خاکی ان موقع به دلیل قدبلند وبدن ورزشی در تیمهای قوی بازی میکرد
.در ورزش رزمی رشته کاراته را انتخاب کرده بود وضمن شرکت در مسابقات مختلف صاحب چند کمربند نیز شده بود
به خط وخوشنویسی علاقه داشت ودست نوشته های باقیمانده حاکی از خوش خطی ایشان میباشد.
در14سالگی بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید درسالهای اولیه انقلاب گروههای مختلفی مانند قارچ روییدند واز فضای ازاد بدست امده به قیمت مجاهدتهای مردم مسلمان ،قصد سهم خواهی وانحراف خط مستقیم امام امت را داشتند وبا فریب ونیرنگ به جذب جوانان میپرداختند دراین راستا شهید سید علی با دلیری وقدرت بیان وقاطعیتی که داشت درمقابل انان می ایستاد ودر مدرسه نیز حتی با دبیران فریب خورده نیز مباحثه میکرد.
با فرمان امام خمینی بسیج مردمی برای حفظ و نگه داری انقلاب اسلامی تشکیل گردید وشهید سید علی از همان بدو تشکیل بسیج به ان پیوست به گونه ای که روز به مدرسه میرفت وشبها را در پایگاه بسیج به فعالیت میپرداخت.اموزش سلاح های انفرادی را فراگرفت ودر حفظ امنیت وارامش شهر با جدیت کار میکرد ودر مقابله با سازمان جنایت کار منافقین لحظه ای ارام و قرار نداشت.
در31شهریور1359 باحمله نظامی حزب بعث عراق به ایران اسلامی قسمت جدیدی ازتاریخ زندگی شهید سید علی رقم خورد
دریک روز تابستانی سال1360 بود که مادر سید علی مشغول تهیه ناهار برای کارگرانی بود که درحال اسفالت پشت بام بودند که سید علی وارد منزل شد واز مادر قاضای رضایت جهت رفتن به به جبهه را عنوان کرد مادر ابتدا مخالفت کرد وگفت انهایی که چند پسر دارند بروند تو تک پسر هستی وبرای من خیلی سخته،مانند سفره ای که فقط یک نان در داخل ان میباشد که اگر برداشته شود دیگر خالی میشود ودیگر سفره ای نمی ماند اما سید علی با بیان شیوا وعزم راسخ رضایت نامه را گرفت.
با آغاز جنگ تحمیلی و حمله رژیم بعث عراق به ایران برای اولین بار در تاریخ 23/4/1360 با گروه شهید چمران به جبهه روانه شد و پس از اتمام آن دوره تصمیم میگیرد بار دیگر به جبهه رود و با شهید غلامحسین خدری برخورد می کند و به راهنمایی ایشان که اظهار می داد: کردستان مظلوم است و احتیاج به نیرو دارد برای آموزشهای اولیه در لشکر 16 زرهی قزوین حضور پیدا می کند و پس از اتمام آن دوره به کردستان می رود و در مهاباد مستقر می شود
در یک درگیری با دموکراتها زخمی می شود و در بیمارستان بستری می گردد, پس از بهبودی به منزل باز می گردد و پس از 10 روز به جبهه کرخه مراجعت میکند و در همانجا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار می گیرد و از ناحیه گوش و زانوی چپ و بازوی چپ مجروح می شود.پس از دو روز بیهوشی در اهواز به بیمارستان شماره دو تهران منتقل می شود و در تهران مورد عمل جراحی قرار می گیرد. در تاریخ 26/10/60 به اصرار خودش ترخیص شده و پس از سر زدن به خانواده بار دیگر به کردستان می رود و عضو سپاه پاسداران مهاباد می گرددودر گروه ضربت مشغول می شود و برای بار سوم در مهاباد توسط مزدوران منافق زخمی می شود و تیر به زانویش اصابت کرده و به مدت 22 روز در بیمارستان سپاه در کردستان بستری می شود و به خانواده خود اطلاع نمیدهد که پس از بهبودی بعدها توسط دوستانش از جریان باخبر می شوند..دشمنان در این منطقه در صورت دست یافتن به رزمندگان اسلام انهرا سر می بریدند ،مثله میکردند ،اتش میزدندو... ایشان تعریف میکردند که جلوی چشم ما دوستانمان را اتش میزدندوما نمی توانستیم کاری انجام دهیم.در این زمانها به دلیل شرایط ذکر شده دوران سختی به خانواده می گذشت.
شهید سید علی تا سال 1362در مهاباد مشغول خدمت بود ودیگر متعلق به خانواده نبود زمانی به مرخصی امده بودوپایشان درد میکرد بعد متوجه شدیم که مجروح شده بود ودر بیمارستان منطقه بستری بوده ا ست و پس از بهبود به مرخصی امده است
با توجه به درخواست نیرو توسط تیپ الغدیر یزد ،به ان یگان رفت وپس از مدتی به جبهه جنوب اعزام شد وفرماندهی گروهان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به ایشان سپردندو ایشان دراین مدت کوتاهی که در تیپ الغدیر بود شجاعت، شهامت ایمان وصلابت خود را به حد کمال رسانده بود
در نهایت سید علی دهقان در تاریخ1362/11/30در منطقه جوفیر طلاییه ودر عملیات خیبر به فیض عظیم شهادت نائل امدند وپس از 11روز در روز پنج شنبه درگلزار شهدای چهار صد دستگاه به خاک سپرده شدند وهم اکنون مزار این سید شهید محل ارام گرفتن دلهاست وخیلی از افراد با او درد دل میکنند وجد ایشان حاجات انان را روا می نماید.
باشد فداکاریها ورشادتهای این شهیدان اویزه گوشمان باشد ورهرو راه انان باشیم.
نکته هایی از دفتر شهید:
اخلاق واداب اسلامی که از نظر علمی و دینی از صفات انسانی است باید درنهاد انسان به صورت ملکه گردد،یعنی در نهاد وباطن انسان فضائل اخلاقی طوری پرورش یابد که طبعا خلاف ان را انجام ندهد.صفات پسندیده باید در انسان عادت بشود.
پیامبر اسلام میفرماید:
اگر زندگانی وخوشبختی ها را می خواهید ومرگ شهدا را و رهایی از روز حسرت را و رهایی سایه گرم قیامت را وهدایت روز گمراهی را ،پس درس قران بخوانید،چون قران کلام رحمان است وسپری در برابر شیطان وامتیاز در ترازوی اعمال است.
شهید سیدعلی دهقان در بخشی از وصیتنامه خود مینویسد:
کسی را که امام امت (ولایت فقیه) او را طرد میکند شما نیز او را طرد کنید و اگر کسی را تایید میکند شما نیز تاییدش کنید، حتی اگر از او نفرت داشته باشید، به امید سراسری شدن حکومت حضرت مهدی (عج).
اگر میخواهید من از شما راضی باشم، فقط مخصوص من دعا نکنید، در جای خلوت پیش خدا گریه کنید، برای تمامی سربازان حق دعا کنید تا خداوند تبارک و تعالی از شما راضی باشد.
انسان مانند یک زندانی در این جهان است، چون اگر در یک اتاق باشیم دید ما محدود است و دیگر از بیرون خبری نداریم. همین که انسان به این نقطه (شهادت) رسید، دیگر از همه چیز آزاد میشود و میتواند در همه حال و در هر جا و مکان حاضر شود.
در صدد استحکام بخشیدن به دینتان باشید و در مجالس عبادی، سیاسی و مساجد حاضر شوید. امید است که در نماز جمعه، این نماز دشمنشکن، چون برای وحدت است، فعالانه شرکت نمایید.
دل نوشته شهید در دفتر شخصی خود:
بسم الله الرحمن الرحیم
بارالها، جمیع مسلمانان و حقیر ذلیل را همراه آنان برای رسیدن به خودت و رضایتت در این راه یاری بفرما.
بارالها جمیع مسلمانان و حقیر ذلیل را در راه ولایت فقیه که همان ولایت امامان و انبیاء است ثابت قدم بگردان.
بارالها، پدران و مادران ما را از ما خشنود بگردان.
بارالها، لحظهای ما را به خودمان واگذار نکن و تا نیامرزیدی از دنیا مبر.
آمین یا رب العالمین – 28 آبان 1361 – سید علی دهقان
مادر فرمانده شهید «سیدعلی دهقانبنادکی» مرحوم بیبی تاج اخوت در روایت از حماسه تنها پسرش میگوید که «او به من قول داده بود که اتفاقی برایش نمی افتد و برمی گردد.» ادامه این روایت را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شما چه کسی بودید که هیچ کس نمیتوانست مانعتان شود! چه انرژی در کلامتان بود که مادر هم نتوانست مانع رفتنتان شود. در حیرتم از انرژی کلامتان که مادر بیتاب دوری فرزند را «ایوب زمانه» کرد تا پای شوق پرواز پسرانهتان بماند. آسمان شما را فراخوانده بود و پهنه زمین تاب بزرگی شما را نداشت.
نوید شاهد: مادر جان خودتان را برای ما معرفی میکنید؟
مادر شهید: «بیبی تاج اخوت» مادر شهید «سیدعلی دهقان بنادکوکی» هستم. اصالتا ما از سادات یزد هستیم. پدرم مغازه عطاری و کشاورزی داشت. پدرم سواد قرآنی داشت و با بزرگان در رفت و آمد بود.
نویدشاهد: با پدر شهید چگونه آشنا شدید؟
مادر شهید: همسرم همسایه ما بودند که به خواستگاری من آمدند ما در یزد زندگیمان را شروع کردیم. چند سال آقا سید (همسرم) در بلورسازی یزد کار میکردند که بلورسازی تعطیل شد و ما به تهران آمدیم.
در محل جوادیه، ده متر، بیست متری نزدیک پُل راه آهن بودیم که سیدعلی آنجا به دنیا آمد. او گل سر سبدم بود، بچه نداشتم، شانزده ساله بودم که سیدعلی متولد شد.
نوید شاهد: روز تولدش را به خاطر دارید؟
مادر شهید: بله خانه ترکان تهران بودیم. شب جمعه موقع اذان، بیست و یکم رمضان به دنیا آمد. صاحبخانهمان میگفت: امام در خانه ما به دنیا آمده است! صاحبخانهمان خیلی با ما خوب بود و میگفت: شما از سادات هستید.
نوید شاهد: سیدعلی چگونه پسری بود؟ چه شد که بسیجی شد؟
مادر شهید: سیدعلی خیلی نجیب بود. در خانه کمک حال بود و به دیگران نیز کمک مالی میکرد.
نوید شاهد: در پیروزی انقلاب هم نقشی داشتند؟
مادر شهید: بله، او از شور و هیجان و تلاش وصف ناپذیری برخوردار بود. در اوج گیری تظاهرات، او هم با مردم شرکت میکرد با دوستان خود حکومت شاه خائن را در منطقه چهارصد دستگاه به ستوه آورده بود و یک بار نیز به همراه دوست شهیدش سیدمصطفی حسینی توسط حکومت نظامی شاه دستگیر شد.
نوید شاهد: تفریح و ورزش سیدعلی چه بود؟
مادر شهید: در همان دوران بود که به کلاس کاراته رفت و در ادامه آن موفق شد که چند کمربند نیز دریافت کند.
نوید شاهد: چه شد وارد بسیج شد؟
مادر شهید: همیشه مرید جنتی بود. وقتی به پایگاه می رفت گاهی چند شبانه روز نمی آمد. غذایش را می برد مسجد با دوستانش می خورد. علاقه زیادی به این فعالیت ها داشت. چهارده سالگی وارد کارهای انقلابی شد.
نوید شاهد: حاج خانم از تحصیلش برای ما بگویید کجا مدرسه می رفت؟
مادر شهید: دبستان مدرسه مالک اشتر نزدیک چهارصد دستگاه میرفت. بعد پنج و شش را که خواند وارد راهنمایی شد و به مدرسه عظیمیه رفت.
نوید شاهد: سرکار هم می رفت؟
مادر شهید: بله، تابستانها کار میکرد. با شهید «داوود فهمیده» دوست بود و با هم سرکار میرفتند.
بنایی که رفته بود دست هایش تاول زده بود. مدتی هم نجاری کار می کرد. صاحب کارش خیلی دوستش داشت، بعد از شهادت لباس کارهای علی را نگه داشته بود و می گفت: اینها تبرک است. آنها را در مغازه به میخ آویزان کرده بود.
نوید شاهد: حاج خانم نزدیک دهه فجر و در ایام انقلاب هستیم، خاطرهای از سیدعلی در این ایام دارید؟
مادر شهید: بله، زرنگ بود. لباسهای پلنگی تنش بود. در عکس ها هست. میگفتند در تظاهرات شعارهای خوبی میداده است. دنبالش می کردند که دستگیرش کنند داخل بشکه می پرید. چیزی که من از آن دوران یادم مانده شعارنویسی او روی دیوارها است. رفته بود نزدیک مسجد اصفهانی ها شعار نوشته بود. دیوار مال یک کامیون دار بود که متوجه شده بود و افتاده بود دنبالش که او را بگیرد. تا درِ خانهمان دنبالش آمده بود. در که زد. در را باز کردیم، پرید و زیرزمین قایم شد.
پدرش هم رفت او را از زیرزمین آورد و به صاحب دیوار تحویل داد و گفت: این بچه من هر کاری می خواهی بکن. همسایهها به حمایت از علی آمده بودند. صاحب دیوار همچنان تهدید می کرد که من این پسر را زیر ماشین می کنم. این ماجرا گذشت.
نترس بود. یک بار جای دیگری شعار نوشته بود. خیلی نترس بود شعار نوشته بوده است. مدیر و معلم ها گفته بودند؛ اینجا جای این کارها نیست ولی مدیرشان زیاد سر به سرش نمیگذاشت. یکی از معلم ها یک سیلی به گوشش میزند. به هفته نکشید که رفته بود شمال تصادف کرده و جا به جا فوت شده بود. مدیرشان هم گفته بود اگر درِ گوش من زدی کاری کردی، اما اگر تو گوش سید زدی بد کاری کردی!
نوید شاهد: مادر اولین بار که گفت "میخواهم بروم جبهه" را تعریف کنید؟
مادر شهید: اولین باری که گفت من گفتم نباید بروی من یک پسر دارم. بگذار آنهایی که چندتا پسر هستند، بروند. گریه و زاری میکردم اما او هم تلاش میکرد که به من اطمینان بدهد. میگفت: مطمئن باش! هیچ طوری نمیشوم، بالاخره رفت. هر بار زخمی میشد. فوری خبر می رساند که من طوریم نشده و مادر نگران نباش. یک بار که زخمی شده بود آمدند به من خبر دادند، با مادر شهید غیاثی که سه تا از پسرهایش شهید شده بودند به ملاقاتش رفتیم. سر و دستش باندپیچی شده بود. چند بار هم که زخمی شده بود به ما خبر ندادند.
نوید شاهد: حاج خانم در جبهه جنوب بود یا غرب؟
مادر شهید: بیشتر کردستان بود. در عملیات خیبر منطقه طلاییه به نیروهایش می گوید: وضو بگیرید، این آب فرات است وضو بگیرید، غسل کنید.
نوید شاهد: سمتش در جبهه چه بود؟
مادرشهید: فرمانده گردان بود. میگفتند: گفته بود گردان را تحویل میگیرم. ریاست طلب نبود.
نوید شاهد: سیدعلی چگونه و چه تاریخی به شهادت رسید؟
نوید شاهد: مادر جان خودتان را برای ما معرفی میکنید؟
مادر شهید: «بیبی تاج اخوت» مادر شهید «سیدعلی دهقان بنادکوکی» هستم. اصالتا ما از سادات یزد هستیم. پدرم مغازه عطاری و کشاورزی داشت. پدرم سواد قرآنی داشت و با بزرگان در رفت و آمد بود.
نویدشاهد: با پدر شهید چگونه آشنا شدید؟
مادر شهید: همسرم همسایه ما بودند که به خواستگاری من آمدند ما در یزد زندگیمان را شروع کردیم. چند سال آقا سید (همسرم) در بلورسازی یزد کار میکردند که بلورسازی تعطیل شد و ما به تهران آمدیم.
در محل جوادیه، ده متر، بیست متری نزدیک پُل راه آهن بودیم که سیدعلی آنجا به دنیا آمد. او گل سر سبدم بود، بچه نداشتم، شانزده ساله بودم که سیدعلی متولد شد.
نوید شاهد: روز تولدش را به خاطر دارید؟
مادر شهید: بله خانه ترکان تهران بودیم. شب جمعه موقع اذان، بیست و یکم رمضان به دنیا آمد. صاحبخانهمان میگفت: امام در خانه ما به دنیا آمده است! صاحبخانهمان خیلی با ما خوب بود و میگفت: شما از سادات هستید.
نوید شاهد: سیدعلی چگونه پسری بود؟ چه شد که بسیجی شد؟
مادر شهید: سیدعلی خیلی نجیب بود. در خانه کمک حال بود و به دیگران نیز کمک مالی میکرد.
نوید شاهد: در پیروزی انقلاب هم نقشی داشتند؟
مادر شهید: بله، او از شور و هیجان و تلاش وصف ناپذیری برخوردار بود. در اوج گیری تظاهرات، او هم با مردم شرکت میکرد با دوستان خود حکومت شاه خائن را در منطقه چهارصد دستگاه به ستوه آورده بود و یک بار نیز به همراه دوست شهیدش سیدمصطفی حسینی توسط حکومت نظامی شاه دستگیر شد.
نوید شاهد: تفریح و ورزش سیدعلی چه بود؟
مادر شهید: در همان دوران بود که به کلاس کاراته رفت و در ادامه آن موفق شد که چند کمربند نیز دریافت کند.
نوید شاهد: چه شد وارد بسیج شد؟
مادر شهید: همیشه مرید جنتی بود. وقتی به پایگاه می رفت گاهی چند شبانه روز نمی آمد. غذایش را می برد مسجد با دوستانش می خورد. علاقه زیادی به این فعالیت ها داشت. چهارده سالگی وارد کارهای انقلابی شد.
نوید شاهد: حاج خانم از تحصیلش برای ما بگویید کجا مدرسه می رفت؟
مادر شهید: دبستان مدرسه مالک اشتر نزدیک چهارصد دستگاه میرفت. بعد پنج و شش را که خواند وارد راهنمایی شد و به مدرسه عظیمیه رفت.
نوید شاهد: سرکار هم می رفت؟
مادر شهید: بله، تابستانها کار میکرد. با شهید «داوود فهمیده» دوست بود و با هم سرکار میرفتند.
بنایی که رفته بود دست هایش تاول زده بود. مدتی هم نجاری کار می کرد. صاحب کارش خیلی دوستش داشت، بعد از شهادت لباس کارهای علی را نگه داشته بود و می گفت: اینها تبرک است. آنها را در مغازه به میخ آویزان کرده بود.
نوید شاهد: حاج خانم نزدیک دهه فجر و در ایام انقلاب هستیم، خاطرهای از سیدعلی در این ایام دارید؟
مادر شهید: بله، زرنگ بود. لباسهای پلنگی تنش بود. در عکس ها هست. میگفتند در تظاهرات شعارهای خوبی میداده است. دنبالش می کردند که دستگیرش کنند داخل بشکه می پرید. چیزی که من از آن دوران یادم مانده شعارنویسی او روی دیوارها است. رفته بود نزدیک مسجد اصفهانی ها شعار نوشته بود. دیوار مال یک کامیون دار بود که متوجه شده بود و افتاده بود دنبالش که او را بگیرد. تا درِ خانهمان دنبالش آمده بود. در که زد. در را باز کردیم، پرید و زیرزمین قایم شد.
پدرش هم رفت او را از زیرزمین آورد و به صاحب دیوار تحویل داد و گفت: این بچه من هر کاری می خواهی بکن. همسایهها به حمایت از علی آمده بودند. صاحب دیوار همچنان تهدید می کرد که من این پسر را زیر ماشین می کنم. این ماجرا گذشت.
نترس بود. یک بار جای دیگری شعار نوشته بود. خیلی نترس بود شعار نوشته بوده است. مدیر و معلم ها گفته بودند؛ اینجا جای این کارها نیست ولی مدیرشان زیاد سر به سرش نمیگذاشت. یکی از معلم ها یک سیلی به گوشش میزند. به هفته نکشید که رفته بود شمال تصادف کرده و جا به جا فوت شده بود. مدیرشان هم گفته بود اگر درِ گوش من زدی کاری کردی، اما اگر تو گوش سید زدی بد کاری کردی!
نوید شاهد: مادر اولین بار که گفت "میخواهم بروم جبهه" را تعریف کنید؟
مادر شهید: اولین باری که گفت من گفتم نباید بروی من یک پسر دارم. بگذار آنهایی که چندتا پسر هستند، بروند. گریه و زاری میکردم اما او هم تلاش میکرد که به من اطمینان بدهد. میگفت: مطمئن باش! هیچ طوری نمیشوم، بالاخره رفت. هر بار زخمی میشد. فوری خبر می رساند که من طوریم نشده و مادر نگران نباش. یک بار که زخمی شده بود آمدند به من خبر دادند، با مادر شهید غیاثی که سه تا از پسرهایش شهید شده بودند به ملاقاتش رفتیم. سر و دستش باندپیچی شده بود. چند بار هم که زخمی شده بود به ما خبر ندادند.
نوید شاهد: حاج خانم در جبهه جنوب بود یا غرب؟
مادر شهید: بیشتر کردستان بود. در عملیات خیبر منطقه طلاییه به نیروهایش می گوید: وضو بگیرید، این آب فرات است وضو بگیرید، غسل کنید.
نوید شاهد: سمتش در جبهه چه بود؟
مادرشهید: فرمانده گردان بود. میگفتند: گفته بود گردان را تحویل میگیرم. ریاست طلب نبود.
نوید شاهد: سیدعلی چگونه و چه تاریخی به شهادت رسید؟
مادر شهید: برای آخرین بار در روز شنبه 24 دی ماه 62 ساعت 9 شب به خانه آمد و مدت 4 ساعت در منزل ماند. قرار بود که به اتفاق 20 نفر دیگر از رزمندگان به خدمت امام (ره) بروند. همان شب ساعت یک بعد از نیمه شب با خداحافظی خاصی که با دفعات قبل تفاوت بسیار داشت از خانه خارج شد. این آخرین دیدارمان بود. تا اینکه خبر آوردند که سیام بهمن ماه 1362 در عملیات بیت المقدس 2 و غرورآفرین خیبر در منطقه طلایه جفیر شهید شد و به خدا پیوست. شهادت او همه ما را غمگین کرد ولی به آروزیش رسید.
نوید شاهد: خبر شهادتش چگونه به شما رسید؟
مادر شهید: موقعی که میخواست منتقل بشود بالاخره زنگ زد که مامان میخوام منتقل بشوم، از کردستان ئ یا هرجا که شما دوست داری بیام. منم دوست داشتم از یزد برود چون میخواستیم دختر عمهاش را بگیریم. سیدعلی گاهی به منزل همسایه مان زنگ می زد. یک نفر از همرزمانش زنگ زده بود و گفته بود: سیدعلی شهید شده است. همسایه مان هم گفته بود ما نمی توانیم برویم، چطور بگوییم بچه به این خوبی شهید شده است. همه صبح آمدند خانه مان داشتند بنایی میکردند.
به نظر می رسید که چند روز همسایه ها و چهارصد دستگاهی ها فهمیده بودند و یک طاقه پارچه آورده بودند و من مشغول دوختن لباس برای رزمنده ها بودم. اما احساس می کردم اتفاقی افتاده است. فامیل ها که می آمدند و میرفتند، شک می کردم اما همه انکار می کردند. کمکم از پارچه زدن ها و رفتارها متوجه شدم که تنها پسرم در جبهه شهید شده است.
نوید شاهد: حاج خانم پیکرش را به شما نشان دادند چه گفتید؟
مادر شهید: بله، پیکرش داغون شده بود. تیر به سرش و چشمش خورده بود. گفتم: مادر اینطور برگشتی؟ اینطور برای من پسری کردی؟ اما خُب خدا به من صبر داد.
نوید شاهد: کجا به خاک سپردند؟ مراسم تشییع پیکرش چگونه بود؟
مادر شهید: مراسم تشییعاش خیلی شلوغ بود. پیکرش را در گلزار شهدای چهارصد دستگاه به خاک سپردند.
نوید شاهد: در پایان اگر صحبت و پیامی دارید، بفرمایید؟
مادر شهید: پیام من به مردم و مسئولان این است که مراقب امانت شهدا باشید. ما وارثان این کشور هستیم و امانتدار شهدایمان. تنها پسر من و دردانهام بود که وقتی میخواست برود، میگفت: مامان چه فکری می کنی؟! بچهها دارند پرپر میشوند! مملکت ما دارد کمونیستی میشود! او و همه شهدا برای این مردم و این خاک رفتند.
کجایند مردان بی ادعا