شهدا گنج های ماندگار

یادواره شهدای چهارصد دستگاه کرج

شهدا گنج های ماندگار

یادواره شهدای چهارصد دستگاه کرج

سلام خوش آمدید
شهید عابدینی-رمضان

شهیدرمضان عابدینی

نام پدر: هاشم

تاریخ تولد: 22-1-1341 شمسی
محل تولد: کرمان - شهربابک
تاریخ شهادت : 5-4-1361 شمسی
محل شهادت : کامیاران
گلزار شهدا: چهارصددستگاه
البرز - کرج

شهید رمضان عابدینی  در  بیست و دوم فروردین 1341، در شهرستان شهربابک به دنیا آمد. پدرش هاشم، کارگر بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. پنجم تیر 1361، با سمت فرمانده دسته در کامیاران هنگام درگیری با گروه های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای چهارصددستگاه شهرستان کرج قرار دارد.

مشاهده مستند/27:18

 

http://s5.picofile.com/file/8371056700/9e42ab1b_be0a_4673_a18c_fad854f278b8.jpg

زندگی نامه

نوید شاهد از کرج:

شهید رمضان عابدینی در اوایل ماه مبارک رمضان سال 1341 ، روز پنجم تیر ماه در شهر بابک بدنیا آمد، دوران کودکی او مصادف با مشکلات فراوان بود ولی پدر و مادر به تمامی تلخی ها و سختی ها لبخند زدند و این برکت الهی را پرورش دادند.

در سن 2 سالگی از شهر بابک عازم شهریار گردید و مدت 3 سال هم در شهریار با مشقت فراوان گذشت و بعد به قلعه حسن‌خان ( شهرک قدس ) عزیمت نمودند و بعد از چند سال زمانی که 7 ساله بود خانواده بدلیل موقعیت شغلی پدر و تحصیل فرزندان به کرج آمدند . سال ورود به کرج سال ورود به دنیای دیگری بود زیرا او خوشحال بود که میخواهد درس بخواند. در دبستان دولتی عارف به تحصیل مشغول شد و در سال اول راهنمائی وارد مدرسه راهنمائی شهید محمد منتظری شد در این سال اوجگیری مبارزات اسلامی به رهبری امام خمینی در ایران بود . رمضان از کودکی کنجکاو بود و سری نترس داشت بسیار راستگو بود و هرگز به کوچکتر خود ظلمی نمی کرد و لبخندی که به لب داشت فقط در برابر ظلم و ستم به خشم و تنفر مبدل می شد . 


از گفتن حرف حق هیچ ابائی نداشت و در امور نیک چنان با اراده و مصمم بود که برای خانواده الگوئی بود. به ورزش های رزمی و سنگین علاقه داشت و عقیده داشت برای گرفتن حق احتیاج به نیروی ایمان و جسم است .

 عاشق مبارزه بود و مبارزه بدون اعتقاد به قرآن را نوعی دیگر از گمراهی می دانست و به این دلیل با شوق در مراسم مذهبی شرکت می جست . و تشکیل گروههای مقاومت و بسیج را در هر محل بسیار تاکید می کرد. علاوه بر خصوصیات بارزی که در اجتماع ظاهر نموده بود، در ورزش سالم پیشرفت زیادی داشت، بطوری که یک سال پیش از شهادت علاوه بر مدالهایی که از ورزش های مختلف دریافت کرده بود ، کمربند کیو 3 قهوه ای در ورزش رزمی جودو را نیز از آن خود نمود .

از گروه گرائی بیزار بود و در تمام طول زندگی پربارش حتی برای یکروز هم به گروهی و دسته ای وابسته نشد . ولی جوانانی را که در راه اسلام و انقلاب میکوشیدند بسیار دوست داشت و می گفت ما باید قدر این بچه ها را بدانیم که یار و یاور حقیقی امام هستند و بدون هیچ چشم داشتی شب و روز تلاش می کنند.

در درگیری های انقلاب تا بیست و دوم بهمن چندین مرتبه مورد ضرب و شتم مزدوران ساواک قرار گرفته بود و از مصائب راه هیچ ترسی نداشت بعد از پیروزی انقلاب چندین ماه متوالی هر شب جهت پاسداری از پادگان محمد آباد با دوستانش در آنجا مشغول خدمت بود .

 با شروع جنگ تحمیلی به میدان مبارزه ای دیگر شتافت و همراه پسر خاله شهیدش غیاثی و شهید راست روش همسنگر بودند و بعد از شهادت این دوستان صمیمی بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بودند و با صبری شگرف و بدون وابستگی به احساسات به نبرد خود ادامه داد.

نحوه شهادت:

به نقل از برادرش علی عابدینی :

من کنار بی سیم روی تپه ای نشسته بودم که رمضان پیش من آمد و ساعتی با هم صحبت کردیم و در این حال من اسلحه او را پاک می‌کردم و شهید با بی سیم تماس داشت بعد از اتمام سخنان،او به من گفت که عملیات در پیش است و تو نباید از تپه پائین بیایی ولی ما باید با یک گروه دیگر برای شناسا یی منطقه اینجا را ترک کنیم . زیاد اصرار کردم که همراهش بروم ولی گفت تو با بی سیم بهتر میتوانی کار کنی و در همان حال که ما کنار هم نشسته بودیم یکی از بچه‌ها عکسی از ما گرفت که من نمی دانستم این عکس و این نشستن برای همیشه تمام خواهد شد .


رمضان از من خداحافظی بسیار طولانی کرد و همراه دوستانش در حالی که سر خود را تراشیده بود و بسیار خود را معطر و مجهز کرده بود عازم عملیات گردید، قبل از رفتن به بچه ها پیشنهاد خواندن سوره الرحمن داد زیرا دو سه روز قبل از شهادت به من گفته بود: که داداش نمی دانم چرا عاشق سوره الرحمن شده ام و همیشه دلم میخواهد قبل از هر کاری آنرا بخوانم . و نه یکبار بلکه چندین بار!

بچه های گروه می گویند: رمضان در راه هم سوره الرحمن را زمزمه میکرد . سرانجام در ساعت 11 صبح 1361/4/5 مصادف با ماه رمضان با بی سیم به من اطلاع دادندکه درگیری در تپه های روستای پشه آباد با شدت شروع شده و من گوشی را به زمین نگذاشته و منتظر پیام بعدی بودم که این پیام را پس از 3 ساعت دریافت کردم که رمضان شهید شد . و دشمن که مقاومت این رزمنده را دیده بود با رگبار کالیبر پنجاه پیکر مطهر این بزرگ مرد را هدف گرفته و همراه با دو تن از همرزمانش شهید قره حسنلو و شهید سهرابی در کنار یکدیگر به دیدار خدایشان شتافتند ، شهید رمضان عابدینی در گلزار شهدای چهارصد دستگاه کرج به خاک سپرده شد .

یکی دیگر از دوستان شهید که چندین ماه در جبهه و سالهای زیادی را در پشت جبهه با شهید گذرانده است برادر حمید چالاک چنین می نویسد :

شهید رمضان عابدینی درس ایثار و فداکاری را به همه ما می آموخت و یادم نمی رود زمستانی را که شهید تا صبح چشمانش را به اطراف خیره می کرد و حتی کوچکترین غفلتی نمیکرد و همه جا را زیر نظر داشت و به جای دوستان دیگرش هم کشیک میداد یا به آنها روحیه میداد .

 زمانی که شهید مسولیت تپه ای را که روی آن مستقر بودیم به عهده داشت و گروهی تحت فرماندهی او بودند آنقدر متین و با چنان خلوص و ایمانی به مانند کوهی استوار در مقابل انتقادات اصلاً هیچگونه حب ریاستی یا خدای ناکرده ریائی به دل راه نمی داد و احترام بسیار زیادی برای همرزمانش قائل بود .

و سنگری نبود که ساخته شود و شهید عابدینی در آن سهیم نباشد . هیچگاه ندیدم که به چشمانش خواب راه پیدا کند و خستگی احساس نماید . و لبخند با روحیه اش، همیشه حتی در لحظه شهادتش به لبش بود .

http://s3.picofile.com/file/8371376326/59890d72_1661_47c0_9313_b12d0a272b14.jpg



http://s5.picofile.com/file/8371155568/e050d6fb_6358_4ef2_951f_c6d04c6872bc.jpg


«بخشی از آخرین نامه شهید رمضان عابدینی »

عروسی من شهادت من است و نام فرزندم ، جمهوری اسلامی است، صفیر گلوله ها عقدم را خواهند خواند و با خون سرخ و تازه، خود را بزرگ خواهم کرد و با بارش نقل سرب در حجله سنگر، عروس خود "شهادت را" به آغوش خواهم کشید و در همهمه تشییع کنندگان پیکرم ، که اتومبیل تابوتم را گلباران میکنند، مشتهای خشمگین گرهکرده و با تکبیر مرا بدرقه خواهند کرد.

در این دنیا چیزی ندارم که برایش وصیتی داشته باشم فقط پشتیبان امام عزیز و انقلاب اسلامیمان باشید .

http://s3.picofile.com/file/8371056868/9268426f_ccce_49eb_9d9c_b218b9bf5169.jpg


http://s5.picofile.com/file/8371056850/c52cb10a_4cef_4126_9756_81c309974000.jpg


http://s2.picofile.com/file/8371057268/dd98bc60_53d6_44e9_88cf_2b06134d8788.jpg


http://s5.picofile.com/file/8371056842/5f17f4b6_b087_4b00_86ad_25dd57cd7938.jpg


http://s5.picofile.com/file/8374531068/%D8%B9%D8%A7%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D9%86%DB%8C.jpg


http://s2.picofile.com/file/8371057326/9553eb38_b1b6_4f8f_bf07_e2b0cef10afe.jpg


http://s5.picofile.com/file/8371057284/4b6d3114_69ff_4313_9917_91d69e902661.jpg


http://s9.picofile.com/file/8366743900/%D8%B9%D8%A7%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D9%86%DB%8C_%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86.jpg



نظرات (۱)

یاد ونامشان بخیر

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
شهدا گنج های ماندگار

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."

آخرین نظرات