شهید غلامعلی عبدالخالقی
نام پدر: علی قنبر
تاریخ تولد: 4-1-1341 شمسی
محل تولد: مرکزی - ساوه
سن:24سال
تاریخ شهادت : 3-11-1365 شمسی
محل شهادت : شلمچه
عملیات:کربلای5
گلزار شهدا: چهارصددستگاه
شهر:البرز - کرج
🔼 شلمچه ، منطقه عملیاتی کربلای 5
«ایستاده از سمت چپ »
۱. 🌹 شهید غلامعلی عبدالخالقی
۲. 🌹جانباز شهید یداله غفورزاده
۳. سردار حاج عباس رنجی
۴. 🌹 جانباز شهید عدنان اوغری
۵. حجتالاسلام مهدیزاده
۷. سردار حاج محمدعلی کبیری
۹.🌹 سردار شهید رسول کشاورز
۱۰. سردار حاج مصطفی کریم پناه
« نشسته از سمت راست »
۱. سردار حاج نادر ادیبی
۲. برادر حاج سعید شجاعی
رزمندگان گردان حضرت امام سجاد علیهالسلام
شلمچه ، منطقه عملیاتی کربلای 5
«نفر وسط نشسته »
🌹 شهید غلامعلی عبدالخالقی
🔼 شلمچه ، منطقه عملیاتی کربلای 5
«از سمت چپ »
۱.🌹 شهید غلامعلی عبدالخالقی
۲.🌹 شهید مسعود شجاعی
رزمندگان گردان حضرت امام سجاد علیهالسلام
🔼 اردوگاه کوثر ، اهواز
سال ۶۵
«ایستاده از سمت راست »
1- 🌹 شهید غلامعلی عبدالخالقی
7-🌹 شهید ساروخانی
رزمندگان گردان حضرت امام سجاد علیهالسلام
شلمچه ، منطقه عملیاتی کربلای 5
«ایستاده از سمت چپ »
۱.🌹 شهید غلامعلی عبدالخالقی
۲. 🌹 سردار جانباز حاج ابوالفضل اسلامی
۳. برادر علیرضا ثبتی
نشسته
برادر حاجی زاده
رزمندگان گردان حضرت امام سجاد علیهالسلام
شلمچه ، منطقه عملیاتی کربلای 5
«از سمت چپ »
۱. 🌹 شهید غلامعلی عبدالخالقی
۲. سردار حاج عباس رنجی
۳. سیدبهاءالدین میرمجیدی
رزمندگان گردان حضرت امام سجاد علیهالسلام
شلمچه ، منطقه عملیاتی کربلای 5
« ایستاده از سمت راست »
۱ 🌹 جانباز شهید عدنان اوغری
۲. برادر علیرضا ثبتی
۳.🌹 جانباز حاج سیدبهاءالدین میرمجیدی
۴. 🌹 شهید غلامعلی عبدالخالقی
رزمندگان گردان حضرت امام سجاد علیهالسلام
شلمچه ، منطقه عملیاتی کربلای 5
رزمندگان گردان حضرت امام سجاد علیهالسلام
«ایستاده از سمت راست »
۱. سردار حاج عباس رنجی
۲. شهید حسن حسینی
۳. برادر علیرضا ثبتی
۴.
۵. شهید غلامعلی عبدالخالقی
۶. حاج رضا تاجیک
۷. جانباز رضا هدایتی
«نشسته از سمت چپ»
۱. سیدرضا حسینی
رزمندگان گردان حضرت امام سجاد علیهالسلام
شهید غلامعلی عبدالخالقی
اردوگاه کوثر-رزمندگان گردان حضرت امام سجاد علیهالسلام-سفره ناهار
با حضور سردار حاج علی فضلی و سردار حاج ابوالفضل اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عند الله و اولئک هم الفایزون .آنانکه ایمان آوردند و از وطن هجرت کردند و در راه خدا به مال و جان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندى است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دوعالمند .
خداوند طى این آیه مبارکه چنین سعادت بزرگى را نصیب بنده اش مى گرداند و به او نوید مى دهد که اى بنده من اگر تو با مال و جانت در راه پروردگارت با گامهایى استوار به جهاد فى سبیل الله مى روى و وقتى که ظلمى بر تو واقع شد استوار و محکم با رهنمود از آیات الهى همانند سدى محکم در مقابل کفر مى ایستى من هم تو را بشارت بهشت مى دهم و در جوار قرب خویش قرار مى دهم و از نعمات الهى خویش بى نیازت مى کنم و این چنین خداوند به بنده اش عنایت و لطف دارد و اینها درسى است براى ملت ما که دریابند این سعادتى که بعد از 14 قرن نصیب آنها شده و نورى را جهت هدایت ما عنایت کرده که با رهبریت بزرگ مردى از تبار ابراهیم خلیل و در برهه اى حساس از تاریخ اسلام به مصداق آیه مبارکه در حالى که دشمن با تمام توانش علیه انقلاب ما بسیج شده است به نبرد برخیزیم و با مال و جانمان جهت اعتلاى کلمه حق به جهاد فى سبیل الله حرکت کنیم و دین خدا را یارى نماییم . خدایا بار پروردگارا معبودا ستایش مى کنم تو را از اینکه توفیقى را به این حقیر عنایت کردى تا طبق وظیفه شرعى و اسلامى راهى که انبیاء و اولیاء خدا و شهدایمان به امانت به ما سپرده اند ادامه دهیم و در این لحظات حساس که تمام اعضا و جوارح بدنم ستایشگر خلقت تو هستند چنان آرامش قلبى دارم که به دنیاى آخرتى که تو به ما وعده داده اى آغوش گشوده ام و در رسیدن به هدف مقدس خویش تو را به یارى مى طلبم . و در این لحظات حساس و سرنوشت ساز در یک آزمایش بزرگ الهى قرار گرفته ایم در صورتیکه ازهر طرف بر ملت و انقلاب ما ظلم مى شود باید خودمان را با تمام توان جهت جهاد با کفر مهیا نماییم و مصداق آیه مبارکه باید با تمام مال و جانمان در این مبارزه شرکت کنیم تا فتنه و تباهى از روى زمین برطرف شود و همه را آیین دین خدا باشد . واگر در این حرکت خداى ناکرده قدمهایمان سست شود در آخرت نخواهیم توانست جوابگوى شهدایمان که پیشتازان این هدف مقدس بودند باشیم .
و اما صحبتى چند با پدر و مادر عزیزم دارم و اینجانب از شما عذر مى خواهم اگر در طول دوران زندگیم حرکتى که مورد رضایت شما باشد انجام ندادم از یک جهت باید مرا ببخشید چرا که وظیفه الهى و اسلامى حکم مى کرد که با الهام از آیات الهى و رهنمودهاى امام بزرگوارمان این نواده رسول الله (ص) توانستم اندکى بیشتر در خویش تفکر کنم و قدمهاى سستم را در مسیرى بگذارم که انبیاء و اولیاء خدا و شهدایمان پیشتازان این هدف مقدس بوده اند چرا که على اکبرها و على اصغرها و قاسم ها شهداى این هدف بوده اند .
پدر و مادر عزیزم شما در بوته آزمایش بزرگ الهى هستید و درزمانى که کفر علیه ما بسیج شده است باید با تمام توان تلاش خویش را براى پیشبرد انقلابمان بکار ببرید و شما به عنوان یک عضو از جامعه اسلامى باید لا حول و لا قوه الا بالله گویان ادامه دهنده راه ما باشید . و نوبت آن رسیده است که بعد از گذشت 6 سال از جنگ نور علیه ظلمت چگونه امانت خود را باز مى گردانید آیا از پس دادن امانت الهى ( فرزندتان ) به هستى نور ابدى کراهت به خرج مى دهید یا همچون یک امانت دار به عهد خود وفا مى کنید و اخلاص میورزید امیدوارم که همچون حسین (ع) که على اکبر و على اصغر و عباسش در آغوشش به سوى رحمت الهى پر کشیدند شما نیز با مشاهده این شهید حقیر دستها را به سوى آسمان بلند کنید و نداى الهى رضا به رضایک ( الهى راضیم به رضاى تو) را سر دهید . پدر ، مادر برادر و خواهران عزیزم در شهادت این حقیر ثابت قدم باشید و کارى کنید که دشمنان خدا و کسانى که هنوز در خواب غفلت به سر مى برند بیدار شوند و اعمالى را انجام دهید که رضاى الله در آن باشد . و من نیز با الهام از رهنمودهاى الهى هدفم را انتخاب کرده و در پى آن با آغوش باز روان شدم .
در پایان به یاد حدیث مبارکه قدسى خداوند افتادم که مى توان روشنگرى بیشترى در راه رسیدن به هدفم به این حقیر بدهد . من طلبنى وجدنى و من وجدنى احبنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلى دیته و من على دیته فانا دیته . آنکس که مرا طلب کند مى یابد و آنکس که مرا یافت مى شناسد و آنکس که مرا شناخت دوستم مى دارد و آنکس که دوستم داشت به من عشق مى ورزد و آنکس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق مى ورزم آنکس که به او عشق ورزم مى کشم او را و آنکس که من بکشم خونبهایش بر من واجب است پس من خود خونبهایش هستم .
پس خانواده عزیزم مى بینید که خدا چه بهاى سنگینى براى شهید مى پردازد و چقدر مقام شهید بالاست که وقتى اولین قطره خونى که از او بر زمین مى ریزد تمام گناهان او بخشیده مى شود و این سعادت بس عظیم است براى شهید و جهاد گران در راه خداى بزرگ . و در ضمن از تمام بستگان اعم از داییها ، عموها ، آقاى خلج و سایر دوستان و آشنایان که به نحوى خدمتشان ارادت داشتم طلب آمرزش و بخشش مى کنم و از آنان مى خواهم که برایم از باریتعالى طلب مغفرت کنند . در پایان از خانواده عزیزم تقاضا دارم که این حقیر را در گلزار شهدا چهارصد دستگاه در کنار شهداء فلاحت و دوستم محسن وثوقى به خاک بسپارید و از محل تشییع کنید و از حاج آقاى شیرینى که بچه هاى کلاس عربى مى شناسند بخواهید که در تمام مراسمم شرکت بفرمایند و سعى کنید یکى مراسم ها در مسجد على ابن ابیطالب باشد و اگر امکان نشد اشکالى ندارد .29/9/65
پدربزرگوارم و برادر عزیز را وصى خویش قرار مىدهم در تمام مسائل و در ارتباط با وسائلم اگر اشکالى پیش آمد با حاجآقاى شیرینى تماس بگیرید.
آمدهام بر در ت اى آشنا اى ز غمت مرغ دلم در نوا
از در خود دور مکن بندهات بندهبیچاره شرمندهات
سوى تو اى دوست امید من است بخشش و لطف تو امید من است
از گنهم یکسره آزاد کن با غم عشقت تو دلم شاد کن
زغم هجران تو نجاتم بده بر دلم از پرتو ذاتم بده
در
ادامه وآخر خدمت تمام عزیزان بسیجى ارادت داشته و از همه آ نها پوزش مى خواهم و از
آنها طلب آ مرزش و مغفرت مىنمایم
.
مصاحبه پدر شهید غلامعلی عبدالخالقی
ج) اسم ما علی قنبر عبدالخالقی پسرم غلامعلی عبدالخالقی
س) حاج آقا کجا به دنیا اومدن؟
ج) همین کرج آمده
س) کرج به دنیا اومدن، تاریخ تولدشان را میدانید؟ حاج آقا کجا شهید شدن ؟
ج) شملچه
س) عملیاتشان؟
ج) عملیاتش کربلا پنج است
س) حاج آقا چندتا فرزند دارین ؟
ج) هفت تا
س) حاج آقا زمان تولد غلامعلی را یادتانه برایمان بگویید ؟ کجا به دنیا اومد توی خانه یا بیمارستان ؟
ج) بیمارستان کمالی
س) حاج آقا یادتانه وقتی به دنیا اومد بهتان گفتن ؟
ج) یادم نبود که کیه منتهی بیمارستان کمالی بود
س) نه ، وقتی بهتان گفتن چه حسی داشتین فرزند پسر ؟
ج) بله ؟
س) چه حسی داشتین فرزندتان پسر است ؟
ج) شب که دیگه شد خبر رسید که پسره
س) حاج آقا خوشحال شدی دیگه پسره ؟
ج) بله
س) معلومه دیگه عاشق پسرید شماها
ج) یک دختر داشتم که اونجا شد دیگه از این کوچیکتره از این بهترخوشحال شدیم
س) حاج آقا از بچه گی های شهید برایمان میگویید زمانیکه کوچیک بود سنش کم بود بازیهایش و شیطنت هایش را برایمان تعریف میکنید؟
ج) والا من بچه هام چه دختر باشه چه پسر باشه هنوز شیطانی من ندیدم اینجا بود هرکس گرفتار کار بود دیگه رفتن کار کردن و چیز کردن شیطانی من ندیدم بچه های من الان بزرگ شد من شیطانی چیز نکردم
س) حاج آقا از شهید خاطره ای دارید از بچه گی هایش برایمان تعریف کنید ؟اتفاقی براش افتاده بود توی بچه گی ؟
ج) بچه گی که خوب هفت ساله هشت ساله خوب رفت مدرسه ، مدرسه رفتن و اومدن یک دوربین را گرفته بود دیگه هی عکس انداخته بود و چیز انداخته بود جبهه هم که رفت به خاطر عکس اندازی رفت یک دفعه رفت سربازی اومده بعدا رفته کارخانه کار کرده بود
س) آقا غلامعلی ؟
ج) غلامعلی، بعدا کارخانه که کار کرده بود از بس که سابقه اش خوب بودن شورای محل شده ، بعد دو سه دفعه گفت که بابا مادرم رضا کن من برم با رفیقم بریم جبهه گفتم مادر رضا نمیشه حالا بالاخره مادرش را رضا کردم رفت ، رفت دیگه گفت به مامانم بگو من نمیام خدا بیامرزه خدا رحمتش کنه عقد نکرده ، عقد کرده بود کلا خیلی برام سنگین بوده گفتم بالام این عقدش کن گفت بابا میام انشالا عقدش کنم عجله نکن این عقیده عقد کردن نداشتن ، اگر عقد کرده بودن من دیگه ناراحت شده بودم بازم ناراحت نشدم بعدا رفتن جبهه این فرماندهشان اومده اشتهاردی بود خانه ما گفت فلانی گفتم بله ؟ گفت بچه شما بسیج نبود بچه شما عوض ما فرمانده بود ماشین را داده بودم اون ، اون اسلحه را ریخته بود دیگه توی سنگرها من نتوانستم سنگرها را اساس بریزم یک شب دیگه من را سوار کرده گفت آقای قنبری گفتم بله ، گفت آقای قنبری فلان جا یک گروهان محاصره شد میرم اونها را کمک کنم گفتم من نمی توانم برم مجبورا برد ، برد دیگه یک موقع دید که گفت آقای قنبری گفت وسط عراقی ها هستم ، جلو عراقی اینور عراقی اونور عراقی ، عراقی وسط هستم دیگه چه کار کنیم ؟ گفت من دیگه بلانسبت گفت من مردیم ما زنده نبودیم اینطور که من را برگشته من را آورده چادر من نفهمیدم من را چطور آورده چادر ، آورده چادر بعدا گفتن که عبدالخالقی نیست اینجا تلفن کرده اونجا تلفن کرده تلفن کرده بچه هاگفتن بله اونجایی که محاصره هستن چند نفر رفت پیش اونها ، اونجاست پسر شما اینطور آدم بود من اختیارم را داده بودم دست اون ، رفیقش تعریف کرده که گفته آقای عبدالخالقی یک فرشته بود گر و گر اسلحه ریخته بود سنگر کار هیچ کس نبود ، هیچ کس نبود بعدا اومده خانه ما این رفیقش فرمانده اش تعریف کرده اینطوری بود اونطوری بود ناراحت نباشید برای پسر شما مثل دوتا سرهنگ کار کرده ، اومده نهار را خورد دست نماز گرفت رفت روی خاکی دست نماز گرفت ، گفت چرا برای من قسمت نمیشه از اونطرف آرپی جی اومد اینجا زد ( پهلو ها را نشان میدهد ) دراومد بیرون همون ساعت تمام کرده فرمانده اش اینطور تعریف کردن
س) حاج آقا چند سالش بود شهید شد ؟
ج) تقریبا بیست و چهار سال بیست و پنج سال بود
س) حاج آقا اولین باریکه میخواست بره جبهه ، اولین باری که رفت جبهه یادتانه ؟ گفتید ، گفته میخوام مادر را راضی کنید میخوام برم عکس بگیرم ، تعریف میکنید برایمان چطور شد مادر را راضی کردید؟
ج) میگم که دو سه دفعه خودش رفت کرج یک کارخانه بود تراشکار بود التماس کردم مادرش اجازه نداده یک موقع من تکرار کردیم بگذار بره بچه ، بچه هوس داره میره جنگ میکنه بگذار بره مادرش را رضایت گرفتم رفت ، رفت دیگه تقریبا پانزده روز مانده بعدا ج) داداشش سرهنگ بود اون رفیقش ابراهیم بود یزد است ، تلفن کرده که آقای ابراهیمی داداشم گفت بیا چهار وپنج دفعه رفته جبهه برگشته دیگه مسئولیت نداره ابراهیمی گفت من نگفتم آقای عبدالخالقی شما مامان تلفن کرده به داداشم بگه من میرم با حوری ها عروسی میکنم من دیگه نمیرم کرج عروسی کنم اینطور عقیده داشتن
س) حاج آقا اولین باریکه رفت جبهه چند سالش بود ؟
ج) همین این اولین بار بود
س) یعنی همین اولین بار که رفت شهیدشد دیگه برنگشت ؟
ج) اولین بار بود دیگه بیست و دوسال بود
س) بیست و دوسالش بود رفت شهید شد
ج) آره
س) رفت جبهه ، بیست و چهار سالگی شهید شد یعنی دوسال جبهه بود ؟
ج) آره
س) دوسال جبهه بود ؟
ج) نه یک سال
س) چند سال جبهه بود ؟
ج) تقریبا شش ماه هفت ماه جبهه بود
س) حاج آقا توی این مدتی که جبهه بود نامه هم برایتان می نوشت ؟
ج) بله
س) چند تا نامه فرستاد؟
ج) خیلی
س) چی می نوشت ؟
ج) الان یک کتاب داره تمام نامه است بعد وصیت نامه نوشته بود بچه هام بردن دیگه کارخانه میگه هرکس یک دانه فتوکپی گرفته کارخانه دیگه هر کس یک جایی نشسته هی خواندن و گریه کردن بعدا دوسال انجمن محل شد شورای محل شد
س) حاج آقا از بچه گی هایش برایمان بگید ، دوران بچه گی کار خاصی انجام داده توی ذهنتان مانده باشه ؟
ج) هر کاری باشه انجام داده بود
س) چه کارهایی انجام میداد میگید برایمان ؟
ج) همین انجام که میرفتیم سربازی که اومده یک خواهرش بود ، خواهرش میخواست بره درس بخوانه مدرسه این داداشش مزاحم شده نگذاشته ، اومدن داداش را گفت چه حقی داره خواهر من را نمیگذاری درسش را بخوانه ، بگذار بره درسش را بخوانه جلو میره چرا این عقب بمانه الان خواهرش مدیر است خیلی فعالیت کرده بود
س) حاج آقا سرکار هم میرفت ؟
ج) آره
س) کجا کار میکرد ؟
ج) میگم این کرج اونور بهشت سکینه یک کارخانه بود اونجا تراشکار بود
س) حقوقش چطور بود ؟
بله ؟
س) در آمدش چطور بود ؟
ج) درآمدش خوب بود ، دو سه سال داده به من بعد از دوسال آماده بنیاد داده دیگه آمده بنیاد داده دیگه به من ندادن گفته دیگه حق شما را داره بنیاد میده
س) اون موقع که کار میکرد حقوقش را چه کار میکرد ؟
ج) بله
س) حقوقش در آمدش را کجا خرج میکرد ؟
ج) میداد به من دیگه
س) میداد به شما ؟
ج) هرچی حقوق گرفتن میداد به ما
س) حاج آقا اهل ورزش هم بود ، ورزش انجام میداد؟
ج) آره
س) چکار میکرد ؟
ج) هرکاری که دستش می اومد انجام داده بود دیگه الان این محله دولت آباد تمام این دولت آباد راضی بودن شورا بود تمام دولت آباد رضا بود بس که خوب کار کرده بود
س) حاج آقا ورزش ؟
ج) رفته بود ورزش دیگه بعدا این اسلحه رفیق داشتیم پیر مرد بود این اومده خانه گفته دیگه این اسلحه را بگذارم خانه دیگه غیر از این کسی حق نداره بردار اسلحه را فقط این پیر میرده اومده بدین به این پیر مرده ، پیر مرد بسیج بود مرد خدا بیامرزه
س) حاج آقا زیارت برده بودینش ؟
ج) زیارت نرفت هیچ جا آرزوبه قلبش مانده یک ماشین نگرفته یک زن من افسوس میخورم که آرزوی ماشین را کشید و نخرید من این را خیلی ناراحت میشم
س) حاج آقا از دوستاش برایمان میگویید ؟
ج) بله ؟
س) از دوستاش برایمان میگویید ؟
ج) دوستاش خوب بود اینقدر دوست داشتن که دیگه
س) دوستاش اسم هایش را میدانید ؟
ج) آره
س) میگید برایمان اسمهایشان را ؟
ج) باور کن نه تا دیگه کرج شهید داشتیم رفیقش رفته سوا کرده یک جا بود این را آوردن دولت آباد اینقدر خوب بودن
س) حاج آقا
ج) بله ؟
س) رفیقاش ، دوستاش اسم هایشان را می توانید برایمان بگویید اسمشان ؟
ج) دوستاش را ؟
س) آره
ج) دوستاش والا این پنج شش تا بسیجی بود الان دیگه پراکنده شده اسمش یادم رفت همه رفتن کارخانه کاربرای خودشان درست کرده اسمش یادم میره عید باشه پنجاه تا جمع میشه میاد خانه ما ، پنجاه تا عید محاله که نمیاد
س) حاج آقا از اخلاقش برای ما تعریف میکنید؟ اخلاقش چطور بود ؟
ج) اخلاقش حاج خانم خوب بود یک بچه بود بچه چسبیده بود از بس که اخلاقش خوب بود الان این پسر برادرش است یک موقع که این به دنیا اومد نمیدونی چقدر این را چیز کرد خیلی اخلاقش خوب بود خیلی
س) حاج آقا اهل شوخی هم بود توی خانه ؟ شوخی بگو بخند بود توی خانه ؟
ج) نه شوخی اینها نداشتن یک کار بود شوخی نداشتن هر بچه باشه دیگه شوخی نداشتن
س) حاج آقا عصبانی هم پیش اومد بشه ؟ یک اتفاقی بی افته ؟
ج) نه من عصبانی ندیدم بگم من یک حرفی بزنم عصبانی بشه نه
س) حاج آقا پیش اومد اتفاقی بی افته شما نصیحتش کنید ؟
ج) نه بابا یک کاری کرده که من این را نگفتم اینکار را بکن اون کار را نکن خودش عقلش خیلی خوب بود ، خیلی ماشالا خدا بیامرزه افتخار کردم من ، من افتخارکردکه رفت دیگه قشنگ کار کرده محبت کرده
س) حاج آقا رابطه اش با فامیل چطور بود ؟
ج) خوب بود فامیلی که خوب بودن برادرش باشه عموش باشه خواهرش باشه همه خوب بودن خیلی خوب بودن
س) حاج آقا با همسایه ها چطور بود ؟
ج) همسایه که دیگه هیچ خداشاهده همسایه یک ماه یک ماه وصیت نامه اش را گرفته بودن نداده بودن خیلی خوب بودن خیلی
س) حاج آقا از لباس پوشیدنش برایمان میگویید ؟ چطوری لباس می پوشید ؟ موهایش را چطور درست میکرد ؟
ج) لباسش معمولی بود ، لباش اون عین معمولی مثل خودم من ندیدم یک لباسی بخره قرطی بازی بکنه من تو عمرم ندیدم من این یک شیخ بود دیگه اومده بود چیز کردن ، اومدن کمدش را باز کردن روحانی بود دیگه به پسرمان گفتم این چی داره این را باز میکنه من خودم الان هفت هشت تومن خرج کردم ، من هنوز کمدش را دست نزدم ، من شاید یکسال دست نمیزنم ، دوسال دست نمیزنم چه حق ج) داشته گفت کمد را بیار اینجا ببینیم پول داره حلال کنیم مگه پول اون حرام داره یا ده تومن داره یا پنج تومن داره یا شش تومن داره یک روز دیگه ببخشید ، یک روز دیگه پنج شش نفر بودن نوبت رسید خانه ما این شیری بود الان گذاشتن اصلانی اومد به من گفت بابا دیگه با من کار نداشته باشین ما اومدیم دم در گوش دادیم گفتم اون میگه فردا میره حوری میدن نمیدونم چی میدن چی میدن من برگشتم مادرش را گفتم پسر شما دیگه با ما نمیشه اینطور که این پر کرده اون دیگه نمی ایستد اینجا پنج شش نفربودن
س) حاج آقا چه غذایی را بیشتر از همه دوست داشت ؟
ج) هرچی غذا بود خورده بود دیگه نمیگفت این را نمیخورم فلان غذا را میخوام
س) حاج آقا اگر میدید کسی حجابش را رعایت نمیکنه چه کار میکرد ؟
ج) من ندیدم من اصلا یادم نبود که اون اصلا حرف نمیزند من این همسایه بودم یک دختر داشت من خودم دیدم چیز کردم صحبت کردم نیامد بگه بابا من این را نمیخوام اینطور پسر بود
س) حاج آقا همسرش را کی انتخاب کرد ؟
ج) همسرش را دیگه گفت بیایید عقدش کنید گفتم نمیاد عقدش کنه من چکار کنم اون شاید خودش یک چیزی میفهمه عقدش نمیکنه من گفتم عقد نکرده صد دفعه گفتم خدا بیامرزه خدا بیامرزه
س) حاج آقا همسرش از همسایه ها بود دیگه آره ؟
ج) روبروی همسایه بوداونم گفت دو سه دفعه یک نفر را فرستاده که بچه کوچیک را بگیره ، بچه کوچیکه هم قبول نکرده نامزد برادرم قبول نمیکنم ، پسر نوه ام بود
س) حاج آقا مراسم خاستگاری اش را برایمان تعریف میکنید ؟
ج) خواستگاری، چه خواستگاری (خنده) یک شب رفتم خاستگاری و صبح یک شیرینی خوردیم و تمام شد رفت
س) مهریه اش چقدر بود ؟
ج) مهریه ، مهریه تقریبا سی تومن
س) خرید هم براش انجام دادین ؟
ج) نه اجازه نداد که خرید کنیم ، گفت من میرم میام بعدا خرید میکنم
س) چند سالش بود عروستان ؟عروس چند سالش بود ؟
ج) عروس هجده بود ، هجده سالش
س) آقا غلامعلی چند سالش بود اون موقع ؟
ج) اون موقع بیست و دو سال
س) یعنی تازه براش نامزد کرده بودین رفت جبهه
ج) بله
س) حاج آقا حالا برگردیم دوباره بچه گی هایش ، اولین باریکه نماز خواند چند سالش بود ؟
ج) پانزده ساله نمازش را ول نکرده شاید پایین تر نمازش را ول نکرد هیچی
س) حاج آقا پایگاه بسیج هم میرفت ؟
ج) پایگاه بسیج اصلا دست اون بود
س) کجا؟ پایگاه بسیج کجا؟
ج) دولت آباد ، دولت آباد هم پایگاه بسیج بود هم شورای تعاونی بود
س) حاج آقا مسجد چی ، مسجد هم میرفت ؟
ج) مکه؟
س) مسجد؟
ج) اون کارشان مسجد بود ، کارشان مسجد بود
س) حاج آقا نماز خواندن را کی یادش داد ؟
ج) الان مسجد جلوی پایگاه یک دانه آلونک درست کرده یک روز اومدم دیدم داره طاقش را میزنه الان اونجا که رد میشم میگم غلامعلی الان طاق میزنه خیلی فعالیت داشته
س) یعنی توی ساخت مسجد کمک کرد ؟
ج) کمک بچه هارا اول برده بود مسجد خیلی فعالیتش خوب بود
س) حاج آقا نماز خواندن را کی یادش داد ، نماز خواندن را کی یادش داد؟
ج) نماز خواندنش را مدرسه ، مدرسه رفت آخوند آوردن یک دانه مسجد نماز خوانده بود ، نماز خوانده بود یاد گرفته بود
س) حاج آقا رابطه اش با امام خمینی چطور بود ؟
ج) امام خمینی (خنده) بگم امام خمینی ببخشید پنج شش تا کتاب توی چمدانش بود هیچ اینقدر دیگه عکس امام خمینی و آقای خامنه ای مسجد ، چیز کیفش بودبچه اش حرفش را زدن یعنی گریه کرده بود
س) حاج آقا قبل از انقلاب فعالیتی داشت کاری انجام میداد تظاهراتی بره اعلامیه ای پخش کنه آقا غلامعلی، میگم اعلامیه پخش میکرد زمان انقلاب یا تظاهرات بره ؟
ج) اعلامیه که هست اصلا خودش چاپ کرده بود ، خودش چاپ کرده بود داده بود مسجد خیلی فعالیت داشته ، فعالیتش خیلی خوب بود
س) حاج آقا زمان انقلاب فعالیتهایی که انجام میداد دستگیر هم شد ؟ ساواک گرفتش ؟ میگم ساواک گرفتش کارهایی که واسه انقلاب انجام میداد ؟
ج) نه ، نه
س) یعنی دستگیر نشد زمان انقلاب ؟
ج) نه
س) زخمی چی ؟
ج) هیچی ، هیچ اصلا داییش یک موقع ساواکی نوشته بود اینقدر قهر و فحش دادن چیه هیچ چیزش درست نیست چرا این کار را میکنه
س) حاج آقا چندبار کلا رفت جبهه ؟
ج) بله ؟
س) کلا چندبار رفت جبهه ؟
ج) جبهه ، همیشه جبهه بود (خنده) رئیس پایگاه بود اگر اون روز نرفته بود بچه ها همه نرفته بود که این جلو میره بچه ها همه میکشه میبره
س) حاج آقا توی این مدتی که جبهه بود مرخصی هم اومد خانه ؟
ج) آره من الان یک دوربین داشته وصیت کرده همین برادرش را اونجا بود رفته بود عکس انداخته بود
س) عکسهایش را الان دارید ؟
ج) آره پیش داداشش است وصیت کرده داده به اون
س) حاج آقا وقتی از جبهه می اومد پیش شما از جبهه برایتان تعریف میکرد ؟
ج) آره
س) چی میگفت ؟
ج) هیچی ، میگفت اگر من ماشین سوار نمیشم کسی نیست که دیگه اسلحه بریزه سنگر ، میگه این گر و گر اسلحه ریخته بود
س) حاج آقا قبل از اینکه به شهادت برسه زخمی هم شد ؟
نه ، نه
س) حاج آقا آخرین باری که دیدینش را یادتانه برایمان تعریف کنید ؟
ج) آخرین بار مرخصی اومده ، مرخصی اومده مادرش را خدا حافظی کرده تا این خیابان ، تا آخر این خیابان این را نگاه کرد همینطوری من میگم هنوز اینطور نگاه میکنه رفت دیگه شهید شد قسمت نشد دیگه
س) حاج آقا خبر شهادتش را کی به شما داد ؟
ج) رفیقش ، یک بسیجی تمام پهلوش بود بسیجی خبر داده
س) اومد به شما چی گفت ؟
ج) اون صبح خودش را اوردن
س) به شما چطوری اومدن گفتن شهید شده ؟
ج) شب آوردن یکیش اومده گفته که غلامعلی شهید شد گفتم عیب نداره خداراشکر نه نفر بود کرج پسر شریفی هم بود بچه ها دولت آباد رفتن سوا کردن آوردن دولت آباد
س) حاج آقا از مراسم تشیع و تدفینش برایمان تعریف میکنید ؟کجا دفنش کردین ؟
ج) گلزار چهارصد دستگاه کرج
س) حاج آقا هر چند وقت یکبار تشریف میارین سر مزارش ؟
ج) من ، هر شب میام ، هر جمعه میام بچه ها میان همه میان
س) آخرین بار پیکر شهید را دیدین ؟
ج) آخرین بار که از خانه نهار خورده که رفته خیابان همین را اینطوری نگاه کرد و رفت
س) نه میگم پیکرش ، جسدش را دیدن آخرین بار ؟
ج) آره
س) جسدش را دیدین ؟
ج) آره بعدا آوردن خانه هی مردم گفتن ببینم چیه ، من خودم دیگه باز کردیم ببینید هیچ چیزی نشده هیچ چیزی نشده جسمش کله اش همه اش سالم است
س) حاج آقا صحبتی چیزی هست که دوست داشته باشین در مورد آقا غلامعلی بگویید برایمان
ج) نه
س) حرفی چیزی نمانده که برایمان چیزی تعریف کنید ؟ چیزی باشه
ج) نه دیگه هیچ غلامعلی دیگه چهارتا پسر ما همه خوبن اما اون چیز دیگه ای است
س) ببخشید حاج آقااذیتتان کردیم
ج) خواهش میکنم
س) دستتان درد نکنه
ج) خواهش میکنم خیلی ممنون دست شما درد نکنه خدا خیر بده انشالا این کار را میکنند ثواب کل را میبرین
س) سلامت باشین
گردان: مسعود والی نژاد
تصویر : اصغر بیات
مصاحبه : مینا بیگلری
اداره کل بنیاد شهید وامور ایثار گران استان البرز شهرستان کرج