شهدا گنج های ماندگار

یادواره شهدای چهارصد دستگاه کرج

شهدا گنج های ماندگار

یادواره شهدای چهارصد دستگاه کرج

سلام خوش آمدید
شهید شفیعی زاده گرده کوهی-ابوطالب
شهیدابوطالب شفیعی زاده گرده کوهی
نام پدر: علی
تاریخ تولد: 12-4-1343 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
تاریخ شهادت : 17-6-1360 شمسی
محل شهادت : بازی دراز
گلزار شهدا: چهارصددستگاه
البرز - کرج

 

تکریم و تعظیم یاد و خاطرات حماسه سازان دفاع مقدس

در محضر مادر شهید

همچنان پای آرمان‌ها ایستاده‌ایم
گفتگو با مادرشهیدان شفیعی زاده


گزارشگر : صغری خیل‌فرهنگ

آری، باورش شاید اندکی دشوار باشد! صلابت و ایستادگی مادران شهدا را می‌گویم. وقتی محضرشان می‌رسی برای دیدار، یا گفت‌وگو،‌ دلت قرص می‌شود.

بزرگوارانی که چون کوهی از فرزندان شهیدشان برایت سخن می‌گویند، از غصه‌ها و اندوه‌های‌شان، از دلتنگی نبود فرزندانشان و... اما این مسائل نیز خللی در اراده و عقیده‌شان ایجاد نمی‌کند. این مادران که بارها سعادت دیدارشان نصیبم شده بسیار هم به هم شبیه هستند، زنانی غیور، استوار و شجاع که همت و صلابت را به همراه مهر مادرانه، به فرزندانشان هدیه کردند، همان‌ها که در قنداق بودند،‌ سال‌ها بعد پیام‌آور انقلاب اسلامی و حامی امام خمینی (ره) شدند. اما همت زنان سرزمینمان به همین جا ختم نمی‌شود. اینان که ایستادگی‌شان در دوران هشت سال دفاع مقدس به همت و ایثار معنایی دوباره بخشید، هنوز نیز سرفراز ایستاده‌اند و ما هم به رسم ارادت به این همه صلابت دقایقی همراه «سکینه محسنی» مادر شهیدان ابوطالب، داوود و محمدرضا شفیعی‌زاده شدیم تا از لحظات زندگی و شهادت فرزندانش بگوید.

رزق حلال

سکینه محسنی هستم متولد ۱۳۲۵ و ساکن کرج. مادر پنج پسر و دو دختر که از این میان ابوطالب، داوود و محمدرضایم به شهادت رسیدند. همسرم علی شفیعی‌‌زاده، کشاورز و کارگر کارخانه قند بود. همسرم مرد بسیار زحمتکش و دلسوزی بود و با توجه به تعداد جمعیت خانواده‌مان، بسیار تلاش می‌کرد و سختکوش بود. روزها کشاورزی می‌کرد و در کارخانه قند هم کارگری می‌کرد. او اعتقاد داشت برای کسب رزق و روزی حلال باید بسیار تلاش کرد. برای همین تا توان داشت، لحظه‌ای آرام نگرفت.
تربیت بچه‌ها هم خیلی برایش مهم بود. همسرم به همراه فرزندانمان از سال ۱۳۴۲ یعنی همزمان با ۱۵ خرداد در پیشبرد اهداف اسلام و رسیدن به آرمان‌های انقلاب با بسیاری دیگر از پیروان امام خمینی (ره) همراه شدند. ایشان در مغازه میوه‌فروشی در میان سبزه‌های مغازه اعلامیه‌ها را به دست مشتریان و افرادی که خواهان شنیدن سخنان امام خمینی (ره) و آشنایی با بیانات و عقاید ایشان بودند می‌رساندند. فرزندان شهیدم ابوطالب و داوود هم همواره راه امام خمینی (ره) را دنبال می‌کردند. مشغله کاری همسرم نیز باعث نشد که ایشان از انقلاب اسلامی و همراهی با امام خمینی (ره) غافل شود. برای همین گاهی اوقات در مغازه و کار کشاورزی ایشان را همراهی می‌کردم.

ابوطالب، ۱۶ ساله راهی جبهه شد

انقلاب به پیروزی رسید اما منافقین و کمونیست‌ها دست از کینه‌توزی و دشمنی با امام و آرمان‌هایش برنداشته بودند، فعالیت‌هایشان زیاد شده بود. ابوطالب متولد ۱۳۴۳ بود. او هم یکی از مبارزینی بود که در خط امام (ره) فعالیت و پا به پای پدرش تلاش می‌کرد.
ابوطالب در یک خانواده متدین تربیت یافته، اهل نماز و عبادت بود، بسیار مهربان و خوش‌اخلاق و پرانرژی بود. او تکواندوکار بود و در کنارش والیبال هم بازی می‌کرد. ابوطالب یکی از همان نوزادانی بود که امام به آنها امید بسته بود. در طی جریانات انقلاب، با تمام وجودش همراه پدر بود. در مغازه پدر و کار کشاورزی هم دست‌گیرمان بود. ما هم مخالفتی با فعالیت‌هایش نداشتیم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همزمان با تحصیل در دوره دبیرستان، عضو بسیج شد. او همراه دوستانش به مبارزه با منافقین و ضد انقلاب در کوه‌های حصار می‌پرداخت. فعالیت سیاسی ابوالفضل تا آغاز جنگ ادامه داشت.

۱۶ سال بیشتر نداشت که خودش را به سپاه معرفی کرد، همزمان با آغاز جنگ راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد. تحصیل را رها کرد تا در سنگر انسان‌سازی و مدرسه‌ای دیگر تلاش نماید. بعد از گذراندن ۲۰ روز دوره آموزشی به گیلانغرب اعزام شد. فروردین ۱۳۶۰ بود. آن زمان مصادف با ریاست جمهوری بنی‌صدر خائن بود. ابوطالب یکی از مخالفان سرسخت افکار و عقاید بنی‌صدر به شمار می‌رفت. از آنجا که دیپلم خود را گرفته بود در انجمن‌های اسلامی هم فعالیت می‌کرد. او بسیار خنده‌رو و بشاش، ورزیده و فعال بود. تازه به جبهه اعزام شده بود که در جریان انتخابات بنی‌صدر، به مرخصی آمد. یک هفته‌ای ماند اما به علت درگیری‌ها و کمبود نیرو دوباره به میدان مبارزه بازگشت. در بحث‌های سیاسی روز شرکت می‌کرد. او بنی‌صدر را یک خائن به انقلاب و امام خمینی(ره) می‌دانست.

شهادتی در مظلومیت

شش ماهی می‌شد که از حضور ابوطالب در جبهه‌های گیلانغرب می‌گذشت که شهریور ۱۳۶۰ در عملیاتی در ارتفاعات بازی‌دراز به همراه همرزمانش با دشمنان درگیر می‌شوند. دراین عملیات ابوطالب به شدت مجروح می‌شود، همرزمان پسرم چون نمی‌توانستند او را با خودشان حرکت داده و ببرند ابوطالب را کنار درختی می‌گذارند تا بعد از آرام شدن اوضاع برگشته و ابوطالب را همراهشان ببرند. بعد از مدتی دوستان دیگرشان که ابوطالب را در آن وضع و شرایط می‌بینند، او را به نزدیکی دهانه غاری منتقل می‌کنند.

آن عده از دوستان ابوطالب که او را زیر درخت گذاشته بودند تا با آرام شدن شرایط بازگردند و ببرند، برمی‌گردند و هرچه جست‌وجو می‌کنند، او را نمی‌یابند. وقتی می‌بینند او نیست تصور می‌کنند که به عقب برگشته است. به این ترتیب ابوطالب همان‌جا می‌ماند و به همان شکل به شهادت می‌رسد. فروردین ۱۳۶۱ که رزمندگان اسلام بازی‌دراز را فتح کردند، پیکر شهیدم را یافتند. شهید ابوطالب شفیعی‌زاده، فروردین ۱۳۶۰ به جبهه رفت، شهریور همین سال به شهادت رسید و پیکر پاکش در فروردین ۱۳۶۱ به آغوش خانواده بازگشت. مراسم تشییع پیکر اولین فرزند شهیدم با شکوهی خاص برگزار شد. من همیشه منتظر شهادت ابوطالب بودم حتی قبل از شروع جنگ در جریان فعالیت‌های سیاسی- مذهبی پیش از پیروزی انقلاب داشتند. خودش هم عاشق شهادت بود، تا ۱۷ سالگی هم توانسته بود از شهادت جدا بماند، اما سرانجام ارتفاعات بازی‌دراز، محلی برای عروجش شد.

فرازی از وصیتنامه شهید ابوطالب شفیعی‌زاده

در این زمان که جهان از ظلم لبریز است و ظلمت رخت گسترده است باید به پا خاست و عزم جهاد کرد و به یاری حق تعالی بساط ظلم برچینیم و جنگ نور علیه ظلمت برافروزیم و در یک دستمان قرآن و در دست دیگرمان سلاح برگیریم و با فریادهای الله‌اکبر تا فروریختن کاخ جباران از پا ننشینیم و جهان را ازلوث ظلمت پاک گردانیم و دنیا را که در محاصره ۳ بعد مثلث زور و زر و تزویر است، آزادش کنیم و از دنیا که مانند زندانی از خصلت‌های حیوانی می‌باشد عالمی از عدل و داد سازیم و پیمان شرف با رهبرمان ببندیم و برویم تا علیه هرچه نامردی و بی‌انصافی و غارتگری و پستی و ذلت هست بستیزیم و برویم تا همچو شمع وجود خویش را بسوزانیم تا چراغ عدل برافروزد و انسان بودن و انسان شدن را بیاموزیم که این بهترین و برگزیده‌ترین راه مطلق و بهترین راه برای درک کردن جلوه حق می‌باشد.

 

 

دنیای بدون ابوطالب برای داوود زندان بود

داوود متولد ۱۳۴۰ و فرزند ارشدم بود. دوران کودکی داوود هم چون دیگر هم سن و سالانش سپری شد. داوود چون برادر کوچک‌ترش ابوطالب همراه پدر در تظاهرات و راهپیمایی‌های مردمی علیه نظام شاهنشاهی شرکت می‌کرد. او بعد از اتمام دوران راهنمایی و دریافت مدرک سوم راهنمایی، تحصیل را رها کرد تا کمک حال پدرش باشد. شغل داوود آزاد بود از نقاشی گرفته تا کارگری مغازه پدرش، لحظه‌ای فراغت و ساعاتی برای بیکاری نداشت. از تمام لحظاتش به بهترین شکل بهره می‌برد. تا پاسی از شب در مغازه پدر فعالیت می‌کرد. بعد از مدتی به خدمت سربازی رفت. داوود سرباز بود که خبر شهادت برادرش ابوطالب را به او دادند. وابستگی و علاقه شدیدی بین این دو وجود داشت و این باعث شد تا داوود به شدت دلگیر و متأثر شود، آن دو با هم رفیق بودند تا برادر. داوود بعد از شهادت ابوطالب همیشه آرزو می‌کرد که به برادر شهیدش بپیوندد، دنیا برایش چون زندان شده بود و خودش را در آن اسیر می‌دید. کمی بعد داوود به مدت شش ماه در بنیاد شهید کرج مشغول به خدمت شد. پسرم بر کسب روزی حلال و تلاش برای رسیدن مال از مسیر درست، صحیح و اسلامی بسیار تلاش می‌کرد. او در وصیت‌نامه خودش نوشته بود: «مبلغی از پولم را برای رد مظالم، بدهید زیرا احتمالاً امکان دارد که دیر یا زود به محل کار رفته باشم، از تلفن یا ماشین اداره استفاده کرده باشم برای همین مقداری را به حساب بنیاد شهید بابت رد مظالم پرداخت کنید.»
اما متأسفانه در حال حاضر می‌بینیم برخی از بیت‌المال بهره می‌برند و سوءاستفاده می‌کنند، اما کسی به فکر آخرتش نمی‌افتد.
داوود یک ساعت و نیم قبل از اذان صبح از خواب بیدار می‌شد و به خواندن قرآن، ادعیه و نماز می‌نشست. پسرم زاهد شب‌های خانه‌ام بود.

شهادت پدر و تولد دخترش فاطمه

سال ۶۱-۱۳۶۰ بود که داوود با دختر عمه‌اش ازدواج کرد. شرط او برای همسرش هم این بود که ایشان مانع جبهه رفتنش نشود. دختر عمه‌اش هم پذیرفت، مهریه بسیار کمی را در نظر گرفته و ازدواج کردند.
داوود اما نتوانست روی زیبای دخترش فاطمه را ببیند در ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ به شهادت رسید. او به این ترتیب به بزرگ‌ترین آرزویش دست یافت. وصال به ابوطالب یکی دیگر از خواسته‌های فرزندم بود.
فاطمه دختر شهید داوود در مرداد ۱۳۶۴ تنها، پنج ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. فرزندش پدر را به اندازه همان قاب عکس روی دیوار می‌شناسد. بعد از شهادت داوود هر چند این موضوع بسیار برایمان سخت بود اما تحمل کردیم.
داوود همیشه می‌گفت: قراری با شهید ابوطالب دارم که روی این زمین خاکی نمی‌مانم. با وجود شهادت دومین فرد خانواده من گریه همسرم را در آن ۱۸ سال یعنی از سال ۶۰ تا ۷۸ و زمان فوتش، جز برای امام حسین (ع) و ائمه اطهار ندیدم.

فرازی از وصیتنامه شهید داوود شفیعی زاده

چه زیبا کلامی دارد خدا که می‌فرماید ‌ای نفس مطمئنه رجوع کن به سوی پروردگارت رجوع کن (الی ربک) که تو از او خشنودی و او از تو خشنود.
ای بنده من داخل شو در صف بندگان خاص خودم و بیا در بهشتی که من برایت تهیه کرده‌ام.
به راستی جهاد عصیانی است علیه بیهوده ماندن، جهاد حرکتی است علیه درجازدن و تلف شدن، حرکتی است سریع برای رسیدن به مقام بزرگ که همان لقاءالله است و رسیدن از اسفل السافلین به اعلی اعلیین است. آری جهاد به صعود الی الله سرعت می‌بخشد و راه را برای رسیدن به معبود نزدیک می‌کند.
الهی از کشته تو بوی خون نیاید و از سوخته تو بوی دود چراکه سوخته تو به سوختن شاد است و کشته تو به کشتن خشنود. آری مادر عزیزم من به این سوختن شادم و به این کشتن خشنودم. رها شدم.
پدر عزیز مبادا غمگین، باشی مبادا نگران باشی، به یاد داشته باش می‌گفتی یک فرزندم را دادم چهار فرزند دیگر دارم. اینجاست که در حساس‌ترین امتحان الهی قرار گرفته‌ای. پدرم گریه کن، مادرم گریه کن اما نه برای داوود و ابوطالب، برای مظلومیت اسلام گریه کن.

محمدرضا، بسیجی خستگی ناپذیر

محمدرضا متولد ۱۳۴۸ بود. دوران کودکی و نوجوانی محمدرضا عجین شده بود، با فعالیت‌های انقلابی پدر و مبارزات برادران و شهادتشان. عضو فعال بسیج بود، در مجالس سیاسی و مذهبی حضور می‌یافت و یکی از ستون‌های بحث‌ها بود.
شب و روزش را در آنجا سپری می‌کرد. بعد از شهادت برادرانش به فعالیت‌های خودش افزود، در بحث کمک‌رسانی به مناطق جنگی تلاش مضاعفی می‌کرد. شب‌ها در پایگاه ایست بازرسی بود و روزها هم بیشترین سهم کارهای بسیج را برای خودش برمی‌داشت. تا کلاس سوم راهنمایی ادامه تحصیل داد و بعد از آن هم علاقه‌مند بود تا در حوزه علمیه تحصیل نماید، لذا در حوزه علمیه کرج ثبت‌نام کرد.
چند جلسه‌ای هم رفت اما دیگر تاب و تحمل ماندن را نداشت. برای همین همراه دو نفر از دیگر دوستانش که از بچگی هم‌بازی بودند و با هم بزرگ شده بودند،‌عازم جبهه‌‌های نبرد شدند.
اواخر خرداد و اوایل تیرماه ۱۳۶۵ بود که از پادگان سپاه کرج به عنوان نیروهای بسیجی به سمت جبهه‌ها رهسپار شدند. محمدرضا ازدواج نکرده بود که اعزام شد. بعد از شش هفت ماه از حضورش در جبهه هر سه دوست به فاصله دو روز از هم به شهادت رسیدند. شهید حسین‌ زارع‌زاده ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵، حسین بناد کوکی در ۲۱ دی ماه ۱۳۶۵و محمدرضا شفیعی‌زاده در ۲۳ دی ماه ۱۳۶۵ درعملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند. هر سه هم‌محلی، دوست و هم‌بازی بودند. با هم رفتند و پیکر هر سه‌شان هم باهم برگشت.
فرازهایی از وصیتنامه شهید محمدرضا شفیعی‌زاده

همانا برترین جهاد، جهاد کسی است که با نفس خویش که در میان دو پهلوی او است انجام می‌دهد.
امت اسلام امروز در دو جبهه می‌جنگد که با عنایت خداوند باریتعالی در هر دو جبهه پیروز و موفق است، یکی از این جبهه‌ها متشکل از منافقین، لیبرال‌ها، کمونیست‌ها و ملی‌گراها که همگی نهایتاً یک خط را دنبال می‌کنند خط آنها خط شیطانی است، خط غیرانسانی و خط بی‌انصافی و نامردی است. جبهه دیگر هجوم دشمنان خارجی که با رفتار غیرانسانی و بی‌انصافی به کشور ما تجاوز کرده ولی امریکا باید بداند و باید فهمیده باشد که با این حرکات غیرانسانی خود به گفته ناطق بزرگ قرن، خمینی بت‌شکن هیچ غلطی نمی‌تواند بکند و همه دولت‌های مرتجع این را باید بدانند که جنگ ما جنگ با یک کشور نیست، جنگ با تمامی استکبار جهانی و مستکبران منطقه است و این نیز در جبهه‌های جنگ ثابت شده است.

دلتنگی مادرانه

دلتنگ‌شان می‌شوم اما زمزمه همیشگی‌ام «اللهم رضا برضائک و تسلماً‌ لامرک» بوده و خواهد بود.
بعد از شهادت محمدرضا، مرتضی هم راهی جبهه شد اما چون سه برادرش ابوطالب، داوود و محمدرضا به شهادت رسیده بود به او اجازه ندادند، بماند.
مرتضی متولد ۱۳۵۰ بود، پس از اینکه تاریخ شناسنامه‌اش را یکسالی تغییر داد به همراه دوستانش به اهواز رفت.
به هر ترتیبی که بود خودش را به دوکوهه رساند، ۱۵ روزی هم آموزش دیده بود. چهار پنج روز هم در پادگان دوکوهه بود که یکی از فرمانده‌ها او را می‌شناسد و به عقب برمی‌گرداند. قسمت مرتضی نبود که در جبهه‌‌ها بماند.
همسرم نادعلی شفیعی‌‌زاده هم خودش در جبهه حضور داشت. مدت‌ها در عملیات‌های مختلفی شرکت داشت. در اینجا دوست دارم خاطره‌ای از او تعریف کنم. در عملیات خیبر دشمن بعثی ناجوانمردانه از بمب‌های شیمیایی بسیاری علیه نیروهای اسلام استفاده کرده بود. حاج نادعلی در شرایطی قرار می‌گیرد که ماسک خود را به یک جوان رزمنده می‌دهد و خودش چفیه‌اش را به دهانش، می‌بندد.
در آن عملیات به شدت شیمیایی می‌شود. بعد از جنگ هم هرگز دنبال درصد جانبازی و این حرف‌ها نرفت. سرانجام در سال ۱۳۷۸ در اثر بیماری‌های ریوی، عفونتی حاصل از مصدومیت شیمیایی درگذشت.

جهاد زنان،‌استواری و صلابت است

در طول جریانات انقلاب اسلامی و بعد از آن در دوران هشت ساله دفاع مقدس زنان ایران، چون سردارانی غیور همت کرده و عزیزانشان را راهی جبهه‌ها می‌کردند. مادر فرزند، همسر و برادرش را رهسپار و خود در پشت جبهه فعالیت می‌کرد‌، گاهی اوقات در نقش مبارز و گاهی هم در نقش امدادگر حاضر می‌شد.
زنان در بسیاری از موارد در سنگر پشتیبانی و تدارکات حضور پرثمری داشتند. این زنان‌ ‌با همت بلندشان، فرموده امام خمینی (ره) که از دامن زن مرد به معراج می‌رود را عملاً و علناً به تصویر کشیدند.
آنچه از یک زن ایرانی مسلمان غیور انتظار می‌رفت، در طول سال‌های سخت انقلاب و جنگ از مادران، خواهران و همسران مبارزین و شهدا دیده شد.
امروز همچون گذشته زنان بازوانی نیرومند و پرتوان برای مردان هستند تا همانطور که در انقلاب و دفاع مقدس نقش زنان کمتر از مردان نبود، دوباره نقش‌آفرینی نمایند. اگر امروز انقلاب و جنگ هشت ساله به نتایج خوبی رسیده از همت بلند زنان و مردان این سرزمین بوده است، پس اینطور به نظر می‌رسد که همین زنان بتوانند در شرایط امروز که شرایطی سخت‌تر از قبل هم است، ایستادگی کرده و مسئولیت خود را تماماً به عنوان یک زن انجام دهند. غیرت، نشاط و جهادی بودن از مشخصه‌‌های زنانی است که استوار پشت ولی فقیه زمان خویش ایستادگی می‌نمایند؛ زنانی که حرف سید و مولایشان امام خامنه‌ای را گوش فرا داده و همواره پشتیبان انقلاب و اسلام می‌مانند.

حرف آخر

امروز من و خانواده‌ام چون سال‌های پیش، پای آرمان‌ها و اعتقادات دینی خود ایستاده‌ایم و اجازه نخواهیم داد، دشمنان قسم خورده انقلاب و کشورمان نگاه تجاوزگرانه‌ای به این خاک داشته باشند، زیرا ما برای آبادانی و آنچه امروز به آن رسیده‌ایم،‌خون‌های زیادی را داده‌ایم و استوار قدم در مسیر شهدای انقلاب و هشت سال جنگ خود می‌گذاریم و سر تعظیم خود را در پیشگاه امام خامنه‌ای به رسم ارادت پایین می‌آوریم.

روایت یک خاطره

جانباز غلامرضا شفیعی‌زاده پسر عمو و همرزم شهید داوود شفیعی‌زاده نیز حرف‌های زیادی برای گفتن از شهید داوود دارد که دقایقی با او به گفت‌وگو پرداختیم.
من و داوود سال ۱۳۶۱ یک دوره با هم اعزام شدیم و به پادگان ابوذر سر پل ذهاب رفتیم، یک دوره سه ماهه به عنوان بسیجی حضور داشتیم و سال ۱۳۶۱ قبل از عملیات مسلم بن عقیل به غرب اعزام شدیم و حدود یک ماه تصادفاً با هم همرزم شدیم. من در لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) بودم و داوود به عنوان بسیجی به لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) اعزام شده بود. در عملیات همدیگر را می‌دیدیم.
داوود در عملیات بدر در سال ۱۳۶۳ به شهادت رسید. لحظه شهادت ایشان در کنارش نبودم، اما یکی از دوستان و هم محلی‌هایمان گفت که داوود بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه صورت شهید شد. من دو ساعت قبل از شهادت ایشان مجروح شدم. همرزمان مرا به عقب برده بودند. انتهای عملیات بود، عراق در حال پیشروی بود. فشار روی بچه‌های‌مان زیاد شده بود. من هم با اینکه شرایط جسمی مناسبی نداشتم، اما ماندم تا عملیات به پایان برسد. سه روز بعد از شهادت داوود با خانواده تماس گرفتم، البته قبل از من خانواده در جریان شهادتش قرار گرفته بودند.
پنج روزی طول کشید تا پیکر شهید به آغوش گرم خانواده‌اش بازگشت. من هم خودم را به مراسم تشییع پیکر شهید رساندم.
آنچه از شهید در ذهنم باقی مانده این است که ایشان به احکام و مسائل شرعی به ویژه خواندن قرآن اهمیت بسیاری می‌دادند و می‌گفت «مسلمان باید قرآن بخواند و افرادی هم که توانایی خواندن ندارند، باید آموزش ببینند.» یکی از توصیه‌های همیشگی‌اش این بود که واقعاً کسی مسلمان باشد و نتواند قرآن بخواند، باید به او شک کرد. صبوری او طی عملیات بدر قوت قلبی برای بچه‌ها شده بود. شدت آتش دشمن زیادی بود و یکی‌یکی بچه‌ها شهید می‌شدند اما صبوری و حضوری او انرژی مضاعفی بود برای نیروها.
در شرایط سختی که در عملیات بدر به وجود آمد، به او گفتم «تو متأهل هستی،‌جلوتر نرو» بغض گلویش را گرفت. من را که مجروح شده بودم پانسمان کرد و دو ساعت بعد از آن به درجه رفیع شهادت نائل شد. من و داوود رابطه بسیار دوستانه و صمیمی باهم داشتیم.
رفتن به جبهه برایمان تکلیف بود. تکلیف ما را هم اسلام، قرآن و امام خمینی (ره) روشن کرده بود، جوانان ولایت‌پذیر هم به فرمان امام‌شان راهی جبهه‌ها شدند، شرایط سختی بود، اما همه آنها که احساس وظیفه می‌کردند، راهی شدند. چه بسیار برادرها رفقایی که با هم می‌رفتند و یکی‌شان برمی‌گشت اما شهادت برادر، پدر، فرزند و دوستان قدم‌های رزمندگان را در این مسیر استوارتر، انگیزه و قوت قلبی در بچه‌ها ایجاد می‌کرد.
ما از قافله شهدا جا مانده‌ایم. ما باید سعی کنیم در همه زمان‌ها پشتیبان ولی فقیه‌مان باشیم. من به جانباز بودنم افتخار می‌کنم.
امیدوارم همیشه حتی با ذکر خاطره‌ای یاد و نام شهدا و ایثارگران را در طول زندگی‌مان زنده نگه داریم 

 

 

منبع:سایت دفاع مقدس

 

 

مادر شهیدان شفیعی‌زاده به فرزندان شهیدش پیوست

 

http://s4.picofile.com/file/8369973226/80a0ec0b_b41d_484c_bd8a_6c8c6c4be830.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8369470218/3d0aabd3_13a1_4907_83d3_dbea1a98a819.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8369973718/b15c6eac_967d_480d_87d2_5bb97e992273.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8369973742/a1407116_9c19_4523_bd23_d0ee17e0e18b.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8369973100/6f3cb722_da85_4471_9e6c_923d87cf50df.jpg

 

http://s4.picofile.com/file/8369973168/77b498fb_c5f4_4099_9444_086e7b36576b.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8369470476/7a4ae2eb_b7f2_44de_841c_37662124e38b.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8369973776/fbd6f8e2_bb0d_4884_b392_024db450a15b.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8369973592/3505160b_1e0a_443a_aab1_5896ee498a12.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8369973676/a63dad8c_0aae_49bc_8ede_2f729dc185c5.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8369470226/4d8b9c36_cbee_4f4f_adf7_66ef3949c379.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8369973850/758f3c0a_d5f8_49a4_b9e7_2c3cc2072f4a.jpg

 

 

http://s4.picofile.com/file/8369494326/041f7e7b_cf17_4cae_ae89_c3d6e5ff3043.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8369470500/012a7dc1_5e9d_4f38_8c6d_f715406dfb30.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8369973118/53e9a0a7_a53c_486c_9ab8_a61eeb267d7e.jpg

http://s9.picofile.com/file/8366743584/%D8%B4%D9%81%DB%8C%D8%B9%DB%8C_%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87_%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8.jpg

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدا گنج های ماندگار

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."

آخرین نظرات