شهیدمهدی رحمان زاده
نام پدر: محمدحسین
تاریخ تولد: 15-6-1345 شمسی
محل تولد: کرج
تاریخ شهادت : 6-1-1365 شمسی
محل شهادت : فاو عراق
نام پدر: محمدحسین
تاریخ تولد: 15-6-1345 شمسی
محل تولد: کرج
تاریخ شهادت : 6-1-1365 شمسی
محل شهادت : فاو عراق
عملیات:والفجر8
گلزار شهدا: چهارصددستگاه
البرز - کرج
گلزار شهدا: چهارصددستگاه
البرز - کرج
شهید مهدی رحمان زاده اولین برگ از زندگی شهید رحمان زاده در مهر ماه سال 1345 رقم خورد . در خانه ای که بوی ایمان از گوشه گوشه اش به مشام می رسید ، از پدری فداکار و انقلابی و مادری مهربان و باخدا که در تربیت اسلامی فرزندانش از هیچ تلاشی دربغ نکرده بود. نامش گویی در آسمان ها انتخاب شده بود چهره معصومش از همان آغاز نوید پر کشیدن میداد ، تا جایی که شیطنت های کودکانه اش هم با معنویت عجین. روزهای زندگی مهدی یکی پس از دیگری پیش میرفت.نوجوان بود که حسن خلق و صفات پسنیده اخلاقی اش زبانزد خانواده و محل شد. دیگر احساسات پاکش ا خفقان و تبعیض و بی بندو باری دوران ستم شاهی جریهه دار شد تا جایی که حتی از فکر هجوم فرهنگ منحط غربی یه فکرو اندیشه جوانان شعیه کشورش خواب به چشمانش نمی آمد. از این روفریاد های اعتراضش را با حضور فعال در تظاهرات های که به برندازی رژیم فاسد پهلوی منجر شد بر می آورد. بعد از پیروزی انقلاب هم به دلیل دین و مسئولیتی که بر شانه اش احساس می کرد در حزب جمهوری اسلامی حضوری فعال داشت.
عشق به خداوند در وجودش شعله کشیده بود و عطش شهادت اورادر مسیر الی الله پیش می برد. ومنگر نه اینکه خداوند سبحان در حدیث قدسی می فرماید .... من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی کسی که مرا بخواند خواهد یافت
عشق به خداوند در وجودش شعله کشیده بود و عطش شهادت اورادر مسیر الی الله پیش می برد. ومنگر نه اینکه خداوند سبحان در حدیث قدسی می فرماید .... من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی کسی که مرا بخواند خواهد یافت
اعزام اول
5 آذر 1361 فصل جدیدی از زندگی مهدی رقم خورد در آن روز برفی تصمیمش را گرفته بود می خواست به جبهه برود تا آرامش بگیرد ، اما مگر میشود در خط مقدم نبرد حق و باطل ، مظلومیت و رشادت توأمان سربازان خمینی کبیر (ره) را دید و به زندگی دنیایی برگشت؟!
اعزام دوم سال 63
5 آذر 1361 فصل جدیدی از زندگی مهدی رقم خورد در آن روز برفی تصمیمش را گرفته بود می خواست به جبهه برود تا آرامش بگیرد ، اما مگر میشود در خط مقدم نبرد حق و باطل ، مظلومیت و رشادت توأمان سربازان خمینی کبیر (ره) را دید و به زندگی دنیایی برگشت؟!
اعزام دوم سال 63
اعزام آخر
وقتی که داشت به جبهه میرفت با دفعات قبل فرق داشت. روز 20 اسفند 1364 ، سرمای زمستان هم حریف حرارت اشتیاق در وجود مهدی نبود.مادرنگران بود. هرچقدر خود را دلداری میداد باز هم راضی به رفتن مهدی نمی شد. انگار همه می دانستند این سفر، سفر آخرت است. مادر نذرونیاز کرده بود که برگردد. راضی نبود مهدی برای دل او اسحه اش را زمین بگزارد و میدان رزم را خالی کند
عاطفه مادری هم کار خودش را می کرد . اهل خانواده از تلویزیون پیگیر اخبار جبهه بودند. صبح یک روز بهاری بود که تلفن زنگ زد.
آری مرغ باغ ملکوت بود...و برای پرنده ای که پرواز را تجربه کرده بود زمین قفسی تنگ و عذاب آوراست.برای او که دل در گرو محبت یار داشت ماندن فقط دلتنگی هایش را افزون میکرد.در این دنیا رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود.
انتهای این حدیث قدسی:
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه
هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسیکه مرا یافت می شناسد مرا، و کسیکه من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسیکه عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسیکه من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسیکه من او را بکشم، خونبهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.
نامه شهید مهدی رحمان زاده برای آنها که او را نمی شناسند شاید فقط سنگ مزاری است که پرچمی سه رنگ بر فراز آن خودنمایی میکند. اما آنها که در کنار او جنگیدند از او چه می گویند؟
وقتی که داشت به جبهه میرفت با دفعات قبل فرق داشت. روز 20 اسفند 1364 ، سرمای زمستان هم حریف حرارت اشتیاق در وجود مهدی نبود.مادرنگران بود. هرچقدر خود را دلداری میداد باز هم راضی به رفتن مهدی نمی شد. انگار همه می دانستند این سفر، سفر آخرت است. مادر نذرونیاز کرده بود که برگردد. راضی نبود مهدی برای دل او اسحه اش را زمین بگزارد و میدان رزم را خالی کند
عاطفه مادری هم کار خودش را می کرد . اهل خانواده از تلویزیون پیگیر اخبار جبهه بودند. صبح یک روز بهاری بود که تلفن زنگ زد.
آری مرغ باغ ملکوت بود...و برای پرنده ای که پرواز را تجربه کرده بود زمین قفسی تنگ و عذاب آوراست.برای او که دل در گرو محبت یار داشت ماندن فقط دلتنگی هایش را افزون میکرد.در این دنیا رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود.
انتهای این حدیث قدسی:
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه
هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسیکه مرا یافت می شناسد مرا، و کسیکه من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسیکه عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسیکه من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسیکه من او را بکشم، خونبهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.
نامه شهید مهدی رحمان زاده برای آنها که او را نمی شناسند شاید فقط سنگ مزاری است که پرچمی سه رنگ بر فراز آن خودنمایی میکند. اما آنها که در کنار او جنگیدند از او چه می گویند؟
روایتی دیگر:
بهار سال 1365 هجری شمسی طلیعه بهار آزادی را نوید می دهد . طبیعت ، زیبایی و سرسبزی خود را از سرگرفته و گلها و شکوفه ها با ظهور خویش به انسانها درس عرفان و عشق می آموزد، پدر و مادری چون هزاران پدر و مادر آزاده و سرفراز در کنار هم با تقدیم زیباترین گل زندگی خویش به بوستان انقلاب اسلامی دفتر زندگی خود را ورق می زنند و زندگینامه مهدی عزیز را که در زوایای خانه دل ثبت کرده اند باز می خوانند. به او می بالند و به وجودش افتخار می کنند . این کتاب زندگی او گاهی از آغاز خوانده می شود و زمانی از پایان ، اما آغازی که سرانجام دارد و بی پایانی که به جز ابدیت برای آن متصور نیست ، راستی زندگی چیست.گذشت زمان یا انتظاری ناپیدا؟
سرآغازی با همه امیدواری ها ، شروعی با همه دشواری ها و پایانی که هیچ کس از آن اطلاعی ندارد. پوچ و بی هدف اوقات را سپری کردن و یا هدف داشتن و در پی آن رفتن ، فرزندانی لایق و مومن تربیت کردند یا فقط... ، به اجتماع تحویل دادن ، در اینجا بود که اولین برگ زندگی پدر و مادر مهدی ورق خورد ، دو قلب مومن و پاک به هم گره می خورد و هجرتی از یزد به کرج صورت می گیرد ، اولین فرزند این خانواده در مهر ماه 1345 در یکی از محله های این شهرستان پا به عرصه وجود می گذارد چهره زیبا و معصومش حکایت از حالتی ملکوتی دارد ، در چشمانش فروغ عشق و ایمان می درخشد و از حالات و سکناتش خضوع و خشوع می بارد و در لبخندهایش آنچنان محسوس بود که با زبان بی زبانی به آنهایی که به زرق و برق دنیای فانی دل بسته اند پوزخند می زند و همگان تمام این خصیصه ها را در وجودش میافتند و دم بر نمی آورند و اکنون بعد از شهادتش اظهار می دارند ، نامش را مهدی نهادند و در حقیقت رحمتی بود از درگاه خدای رحمان و پدر عزیزش در دیار غربت از بام تا شام کار می کرد و مادر فداکارش لحظه ای از او غافل نبود و در تربیت اسلامیش هیچگاه کوتاهی نمی کرد و حتی برای یک دفعه نیز بدون وضو به او شیر نداد و در 5 سالگی به کلاس آموزش قرآن رفت و از کلام حق نکته ها آموخت و الفبای تعهد و ایمان را فراگرفت . او از همان آغاز، داستان هابیل و قابیل را با زمان خودش وفق داد ، درس ایثار از ابراهیم خلیل الله که از زبان پروردگارش آموخت و خودسازی و اتکال را از داستان یونس فراگرفت و ید الله فوق ایدیهم داستان حضرت موسی و قومش را یاد گرفت و از مکتب انسان ساز قرآن ، خود را برای مبارزه آماده ساخت و در سال 1351 در دبستان عارف به تحصیل پرداخت .
آثار نبوع ایمانی از همان دوره ابتدایی در سیمای او هویدا بود و مسلماً هم کلاسی های خردسال او از فروغش بهره ها می بردند .
در سال 1356 به مدرسه راهنمایی مالک اشتر رفت ، در آن موقع بود که احساسات پاکش از خود دوران خفقان ستمشاهی همواره جریحه دار می شود و او را به یاد دستورات مولای متقیان علی ابن ابیطالب به مالک اشتر می انداخت و تبعیضات و بی بند و باری های زمانش او را می آزرد که در کشوری اسلامی که اکثریت را شیعیان علی ابن ابیطالب ( ع ) تشکیل می دهند چگونه فحشا و منکرات بیداد می کند و تقلیدهای اروپایی به چه صورت شخصیت انسانی دختران و پسران مسلمان را لگدکوب می نماید .
ولی مهدی هنوز توان آنرا نداشت که فریاد برآورد و از این همه فسادهای اجتماعی جلوگیری نماید ، او در کلیه تظاهرات شرکت می نمود و فعالانه در براندازی حکومت ستمشاهی حضور داشت . پس از طی دوره راهنمایی به دبیرستان عالم بخش رفت و بعد از دوسال برای ادامه تحصیل به دبیرستان شهدای انقلاب اسلامی قدم نهاد . چهارده ساله بود که در بسیج چهارصد دستگاه کرج به فعالیت مشغول شد عشق به قرآن و دین و استقلال حکومت الله در وجودش شعله می کشید و رابطه او با پروردگارش در استغاثه های سحرگاهش کامل شده بود و ناله هایش حاکی از عطش شهادت بود و سرانجام برای اولین با در 5 آذر 1361 به جبهه سر پل ذهاب رفت و سه ماه تمام عاشقانه در آنجا خدمت کرد . در سال 1362 برای دومین بار به مدت چهار ماه و نیم عازم کردستان شد و در نهایت فداکاری با ضد انقلابیون مبارزه کرد ، چندین مرتبه به مرز اسارت نزدیک شد ولی هربار با نیروی درایت و با اتکا به خداوند متعال نجات یافت و در آنجا بود که از ناحیه پشت و پا مجروح گشت که آثار آن تا موقع شهادتش مشخص بود و گویا بدین وسیله به مهر شهادت ممهور گشته بود .
روزی که دانست بدون وضو شیر نخورده ، شور و حال دیگری یافته بود و شادمانی اظهار می داشت ، که به یقین لیاقت شهادت را دارم . در سال 1360 با عده ای از همرزمانش وارد حزب جمهوری کرج شد ، او به شهید بهشتی مظلوم ارادت خاصی داشت و به این سید بزرگوار عشق می ورزید و در مدت چهار سال در آن حزب فعالیت چشمگیری داشت .هرگاه مظلومی را میدید چهره زیبایش دگرگون می شد و رخصارش تاب دیدن ظالمان را نداشت .
مهدی در همه ارگان های دولتی حضور فعال داشت و با نام حسین و با یاد حسین انقلابی ، سراپای وجودش را فراگرفت و به سرو سینه می کوبید.
مهدی را می توان در همه حالت در قلب های مردم زجر کشیده ، در سینه های مردم عارف ، در حزب ، در بسیج ، در کمیته امداد ، در سپاه پاسداران ، در جهاد سازندگی و در همه جا و در همه حالات و درهمه وقت دید .
سرانجام برای سومین بار در 20 اسفند 1364 برای اتمام رسالتش و برای پیوستن به معبودش به جبهه فاوعملیات والفجر8 رفت و در تاریخ 6 فروردین 1365 به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
روحش شاد و یادش گرامی
سرآغازی با همه امیدواری ها ، شروعی با همه دشواری ها و پایانی که هیچ کس از آن اطلاعی ندارد. پوچ و بی هدف اوقات را سپری کردن و یا هدف داشتن و در پی آن رفتن ، فرزندانی لایق و مومن تربیت کردند یا فقط... ، به اجتماع تحویل دادن ، در اینجا بود که اولین برگ زندگی پدر و مادر مهدی ورق خورد ، دو قلب مومن و پاک به هم گره می خورد و هجرتی از یزد به کرج صورت می گیرد ، اولین فرزند این خانواده در مهر ماه 1345 در یکی از محله های این شهرستان پا به عرصه وجود می گذارد چهره زیبا و معصومش حکایت از حالتی ملکوتی دارد ، در چشمانش فروغ عشق و ایمان می درخشد و از حالات و سکناتش خضوع و خشوع می بارد و در لبخندهایش آنچنان محسوس بود که با زبان بی زبانی به آنهایی که به زرق و برق دنیای فانی دل بسته اند پوزخند می زند و همگان تمام این خصیصه ها را در وجودش میافتند و دم بر نمی آورند و اکنون بعد از شهادتش اظهار می دارند ، نامش را مهدی نهادند و در حقیقت رحمتی بود از درگاه خدای رحمان و پدر عزیزش در دیار غربت از بام تا شام کار می کرد و مادر فداکارش لحظه ای از او غافل نبود و در تربیت اسلامیش هیچگاه کوتاهی نمی کرد و حتی برای یک دفعه نیز بدون وضو به او شیر نداد و در 5 سالگی به کلاس آموزش قرآن رفت و از کلام حق نکته ها آموخت و الفبای تعهد و ایمان را فراگرفت . او از همان آغاز، داستان هابیل و قابیل را با زمان خودش وفق داد ، درس ایثار از ابراهیم خلیل الله که از زبان پروردگارش آموخت و خودسازی و اتکال را از داستان یونس فراگرفت و ید الله فوق ایدیهم داستان حضرت موسی و قومش را یاد گرفت و از مکتب انسان ساز قرآن ، خود را برای مبارزه آماده ساخت و در سال 1351 در دبستان عارف به تحصیل پرداخت .
آثار نبوع ایمانی از همان دوره ابتدایی در سیمای او هویدا بود و مسلماً هم کلاسی های خردسال او از فروغش بهره ها می بردند .
در سال 1356 به مدرسه راهنمایی مالک اشتر رفت ، در آن موقع بود که احساسات پاکش از خود دوران خفقان ستمشاهی همواره جریحه دار می شود و او را به یاد دستورات مولای متقیان علی ابن ابیطالب به مالک اشتر می انداخت و تبعیضات و بی بند و باری های زمانش او را می آزرد که در کشوری اسلامی که اکثریت را شیعیان علی ابن ابیطالب ( ع ) تشکیل می دهند چگونه فحشا و منکرات بیداد می کند و تقلیدهای اروپایی به چه صورت شخصیت انسانی دختران و پسران مسلمان را لگدکوب می نماید .
ولی مهدی هنوز توان آنرا نداشت که فریاد برآورد و از این همه فسادهای اجتماعی جلوگیری نماید ، او در کلیه تظاهرات شرکت می نمود و فعالانه در براندازی حکومت ستمشاهی حضور داشت . پس از طی دوره راهنمایی به دبیرستان عالم بخش رفت و بعد از دوسال برای ادامه تحصیل به دبیرستان شهدای انقلاب اسلامی قدم نهاد . چهارده ساله بود که در بسیج چهارصد دستگاه کرج به فعالیت مشغول شد عشق به قرآن و دین و استقلال حکومت الله در وجودش شعله می کشید و رابطه او با پروردگارش در استغاثه های سحرگاهش کامل شده بود و ناله هایش حاکی از عطش شهادت بود و سرانجام برای اولین با در 5 آذر 1361 به جبهه سر پل ذهاب رفت و سه ماه تمام عاشقانه در آنجا خدمت کرد . در سال 1362 برای دومین بار به مدت چهار ماه و نیم عازم کردستان شد و در نهایت فداکاری با ضد انقلابیون مبارزه کرد ، چندین مرتبه به مرز اسارت نزدیک شد ولی هربار با نیروی درایت و با اتکا به خداوند متعال نجات یافت و در آنجا بود که از ناحیه پشت و پا مجروح گشت که آثار آن تا موقع شهادتش مشخص بود و گویا بدین وسیله به مهر شهادت ممهور گشته بود .
روزی که دانست بدون وضو شیر نخورده ، شور و حال دیگری یافته بود و شادمانی اظهار می داشت ، که به یقین لیاقت شهادت را دارم . در سال 1360 با عده ای از همرزمانش وارد حزب جمهوری کرج شد ، او به شهید بهشتی مظلوم ارادت خاصی داشت و به این سید بزرگوار عشق می ورزید و در مدت چهار سال در آن حزب فعالیت چشمگیری داشت .هرگاه مظلومی را میدید چهره زیبایش دگرگون می شد و رخصارش تاب دیدن ظالمان را نداشت .
مهدی در همه ارگان های دولتی حضور فعال داشت و با نام حسین و با یاد حسین انقلابی ، سراپای وجودش را فراگرفت و به سرو سینه می کوبید.
مهدی را می توان در همه حالت در قلب های مردم زجر کشیده ، در سینه های مردم عارف ، در حزب ، در بسیج ، در کمیته امداد ، در سپاه پاسداران ، در جهاد سازندگی و در همه جا و در همه حالات و درهمه وقت دید .
سرانجام برای سومین بار در 20 اسفند 1364 برای اتمام رسالتش و برای پیوستن به معبودش به جبهه فاوعملیات والفجر8 رفت و در تاریخ 6 فروردین 1365 به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
روحش شاد و یادش گرامی
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا