شهید ناصر چاکرالحسینی
نام پدر: رمضان
تاریخ تولد: 1-6-1338 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
تاریخ شهادت : 17-2-1361 شمسی
محل شهادت : خرمشهر
عملیات بیت المقدس
گلزار شهدا: چهارصددستگاه
البرز - کرج
در اول شهریور 1338 در محله اصفهانی های شهر کرج ناصر چاکرالحسینی آخرین فرزند خانواده دیده به جهان گشود .
آقا رمضان پدر خانواده کشاورز بود .مردی بسیار زحمت کش و دلسوز که برای کسب رزق و روزی حلال تلاش فراوانی میکرد و در تربیت فرزندانش از امری فروگذار نبود .
ناصر همیشه خندان بود و با این حسن خلق خدادادی ، خیلی زود در دل همگان جای میگرفت . کودکی شاداب و همیشه خندان که در احترام گذاشتن به دیگران پیشقدم بود .او با مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید کودکی شاداب و همیشه خندان که در احترام گذاشتن به دیگران پیشقدم بود .او با مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید
چند سال بعد که به محله چهارصد دستگاه نقل مکان کردند به زودی دوستان زیادی پیدا کرد و به همراه آنان وارد مدرسه ابتدایی عارف شد و تا پایان دوره راهنمایی به تحصیل ادامه داد و پس از آن جذب بازار کار گردید
در سال 56 موعد خدمت سربازی ناصر فرارسید، چند ماهی از خدمتش نگذشته بود که اعتراضات مردم علیه رژیم ستمشاهی به رهبری امام خمینی به بالاترین درجه ی خود رسید و امام در پیامی به تاریخ 11 آذرماه 1357 فرمودند: «من از سربازان سراسر کشور خواستارم که از سربازخانهها فرار کنند که این وظیفهایست شرعی که در خدمت ستمکار نباید بود».
با انتشار پیام امام در سراسر کشور به سرعت پادگانها و سربازخانهها خالی از سرباز شد و تنها تکیهگاه شاه که همان نیروهای نظامی بودند، متزلزل شد و راه پیروزی انقلاب اسلامی هموارتر گردید.ناصرچاکرالحسینی نیز به فرمان حضرت امام خمینی از پادگان فرار کرد تا به جاى اینکه مقابل مردم بایستد،کنارشان قرار بگیرد .او در گرماگرم انقلاب از مبارزات انقلابی مردم دورنماند و به طور جدی در تظاهرات وراهپیمایی هایی که از چهارصددستگاه شروع میشد شرکت کرد
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به کار در لبنیات فروشی پرداخت و در سال 58 با دختری مومن و پاکدامن ازدواج کرد که ثمره این ازدواج پسری بود که مهدی نام گرفت .روحیه شاد ناصر زبانزد خاص وعام بود. هرجا که ناصربود شادی موج میزد .مهمان نواز بود و تا جایی که میتوانست از حال و روز فامیل پرس وجو میکرد و با خبر بود .با ورود ناصر به هر محفلی ، جمع انرژی می گرفت .
بیش از بیست ماه از آغاز جنگ تحمیلی استکبار علیه جمهوری نوپای اسلامی ایران می گذشت و شهر خرمشهر همچنان در چنگ نیروهای ارتش عرق قرار داشت. آرزوی حضور در جبهه در وجود ناصر زبانه می کشید و با حسرت به دوستانی که زودتر از او خود را به جبهه می رساندند نگاه میکرد .همسرش بیمار بود و کودک یک ساله اش تاب دوری از او را نداشت . دنیا همه زورش را به کار گرفته بود تا او را از مسیرش منحرف کند . مرد میخواهد که از خندههای کودک چند ماههات بگذری و بروی. صبر میخواهد که همسرت را در بستر مرگ ببینی و با گریه راهی شوی. غیرت میخواهد که همه را بگذاری و به سفری بروی که شاید برگشتی از آن نباشد. اما ناصر چاکرالحسینی از همه تعلقات گذشت وبا غیرت پا در دل خطر گذاشت .
ناصر چاکرالحسینی پس از گذراندن دوره های آموزشی در پادگان امام حسین علیه السلام به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت . دستهای بلند وکشیده اش خیلی زود او را در گروه تخریب جای داد. دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ - عملیات بیت المقدس با رمز «یا علی ابن ابیطالب» و با هدف آزاد سازی خرمشهر آغاز شد.
قرار بود این عملیات ضربه اساسی و تعیین کننده ای بر پیکر دشمن وارد سازد و تمامی معادلات و ذهنیت ها در مورد توانایی و قابلیت های نظامی ایران را تغییر دهد که اینطور هم شد . بسیاری از کارشناسان نظامی و تحلیل گران رسانه های خارجی در برابر سرعت عمل و ویژگی های عملیاتی نیروهای ایرانی به هنگام فتح خرمشهر، غافلگیر، مبهوت و شگفت زده شدند. هفدهم اردیبهشت 1361،ناصر چاکرالحسینی با سمت فرمانده گروه در خرمشهر با عزمی راسخ تا نزدیکی های خط اول جبهه به پیش رفت که با اصابت گلوله ای بر سینه وقلب مطهرش از حرکت بازماند و خون سرخش خاک دارخووین را آبیاری نمود. خونی که برای آزادی خرمشهر این قطعه به یادماندنی از جغرافیای ایرانزمین، ریخته شد و در سوم خرداد ماه سال بعد با اهتزار پرچم جمهوری اسلامی بر فراز مناره مسجد جامع خونین شهر به ثمر نشست
چند روز پس از شهادت پیکر پاک این شهید والامقام شهید ناصر چاکرالحسینی بر روی دستان دوستان بیشمارش در کرج تشییع گردیده و بعد از وداع با کودک یکساله اش و با کوچه هایی که سال ها از او خاطره داشتند ، در کناردلیر مردان قهرمان جبهه های توحید ،در دل گلزار شهدای چهارصد دستگاه کرج ، برای همیشه آرام گرفت .
و ما کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را میدهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می رسیم.
آقا رمضان پدر خانواده کشاورز بود .مردی بسیار زحمت کش و دلسوز که برای کسب رزق و روزی حلال تلاش فراوانی میکرد و در تربیت فرزندانش از امری فروگذار نبود .
ناصر همیشه خندان بود و با این حسن خلق خدادادی ، خیلی زود در دل همگان جای میگرفت . کودکی شاداب و همیشه خندان که در احترام گذاشتن به دیگران پیشقدم بود .او با مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید کودکی شاداب و همیشه خندان که در احترام گذاشتن به دیگران پیشقدم بود .او با مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید
چند سال بعد که به محله چهارصد دستگاه نقل مکان کردند به زودی دوستان زیادی پیدا کرد و به همراه آنان وارد مدرسه ابتدایی عارف شد و تا پایان دوره راهنمایی به تحصیل ادامه داد و پس از آن جذب بازار کار گردید
در سال 56 موعد خدمت سربازی ناصر فرارسید، چند ماهی از خدمتش نگذشته بود که اعتراضات مردم علیه رژیم ستمشاهی به رهبری امام خمینی به بالاترین درجه ی خود رسید و امام در پیامی به تاریخ 11 آذرماه 1357 فرمودند: «من از سربازان سراسر کشور خواستارم که از سربازخانهها فرار کنند که این وظیفهایست شرعی که در خدمت ستمکار نباید بود».
با انتشار پیام امام در سراسر کشور به سرعت پادگانها و سربازخانهها خالی از سرباز شد و تنها تکیهگاه شاه که همان نیروهای نظامی بودند، متزلزل شد و راه پیروزی انقلاب اسلامی هموارتر گردید.ناصرچاکرالحسینی نیز به فرمان حضرت امام خمینی از پادگان فرار کرد تا به جاى اینکه مقابل مردم بایستد،کنارشان قرار بگیرد .او در گرماگرم انقلاب از مبارزات انقلابی مردم دورنماند و به طور جدی در تظاهرات وراهپیمایی هایی که از چهارصددستگاه شروع میشد شرکت کرد
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به کار در لبنیات فروشی پرداخت و در سال 58 با دختری مومن و پاکدامن ازدواج کرد که ثمره این ازدواج پسری بود که مهدی نام گرفت .روحیه شاد ناصر زبانزد خاص وعام بود. هرجا که ناصربود شادی موج میزد .مهمان نواز بود و تا جایی که میتوانست از حال و روز فامیل پرس وجو میکرد و با خبر بود .با ورود ناصر به هر محفلی ، جمع انرژی می گرفت .
بیش از بیست ماه از آغاز جنگ تحمیلی استکبار علیه جمهوری نوپای اسلامی ایران می گذشت و شهر خرمشهر همچنان در چنگ نیروهای ارتش عرق قرار داشت. آرزوی حضور در جبهه در وجود ناصر زبانه می کشید و با حسرت به دوستانی که زودتر از او خود را به جبهه می رساندند نگاه میکرد .همسرش بیمار بود و کودک یک ساله اش تاب دوری از او را نداشت . دنیا همه زورش را به کار گرفته بود تا او را از مسیرش منحرف کند . مرد میخواهد که از خندههای کودک چند ماههات بگذری و بروی. صبر میخواهد که همسرت را در بستر مرگ ببینی و با گریه راهی شوی. غیرت میخواهد که همه را بگذاری و به سفری بروی که شاید برگشتی از آن نباشد. اما ناصر چاکرالحسینی از همه تعلقات گذشت وبا غیرت پا در دل خطر گذاشت .
ناصر چاکرالحسینی پس از گذراندن دوره های آموزشی در پادگان امام حسین علیه السلام به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت . دستهای بلند وکشیده اش خیلی زود او را در گروه تخریب جای داد. دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ - عملیات بیت المقدس با رمز «یا علی ابن ابیطالب» و با هدف آزاد سازی خرمشهر آغاز شد.
قرار بود این عملیات ضربه اساسی و تعیین کننده ای بر پیکر دشمن وارد سازد و تمامی معادلات و ذهنیت ها در مورد توانایی و قابلیت های نظامی ایران را تغییر دهد که اینطور هم شد . بسیاری از کارشناسان نظامی و تحلیل گران رسانه های خارجی در برابر سرعت عمل و ویژگی های عملیاتی نیروهای ایرانی به هنگام فتح خرمشهر، غافلگیر، مبهوت و شگفت زده شدند. هفدهم اردیبهشت 1361،ناصر چاکرالحسینی با سمت فرمانده گروه در خرمشهر با عزمی راسخ تا نزدیکی های خط اول جبهه به پیش رفت که با اصابت گلوله ای بر سینه وقلب مطهرش از حرکت بازماند و خون سرخش خاک دارخووین را آبیاری نمود. خونی که برای آزادی خرمشهر این قطعه به یادماندنی از جغرافیای ایرانزمین، ریخته شد و در سوم خرداد ماه سال بعد با اهتزار پرچم جمهوری اسلامی بر فراز مناره مسجد جامع خونین شهر به ثمر نشست
چند روز پس از شهادت پیکر پاک این شهید والامقام شهید ناصر چاکرالحسینی بر روی دستان دوستان بیشمارش در کرج تشییع گردیده و بعد از وداع با کودک یکساله اش و با کوچه هایی که سال ها از او خاطره داشتند ، در کناردلیر مردان قهرمان جبهه های توحید ،در دل گلزار شهدای چهارصد دستگاه کرج ، برای همیشه آرام گرفت .
و ما کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را میدهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می رسیم.
یکم شهریور 1338، در شهرستان کرج به دنیا آمد. پدرش رمضان و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. لبنیات فروش بود. سال 1358 ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هفدهم اردیبهشت 1361، با سمت فرمانده گروه در خرمشهر بر اثر اصابت گلوله به قلب، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای چهارصددستگاه زادگاهش قرار دارد.
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا