شهدا گنج های ماندگار

یادواره شهدای چهارصد دستگاه کرج

شهدا گنج های ماندگار

یادواره شهدای چهارصد دستگاه کرج

سلام خوش آمدید
شهید اینانلو-علی اکبر
شهید علی اکبر اینانلو
نام پدر: حسن
تاریخ تولد: 1-9-1343 شمسی
محل تولد: البرز - کرج 
تاریخ شهادت : 22-1-1362 شمسی
 گلزارشهدا: بی بی سکینه
شهریار - صفادشت
 تهران
پیکر پاک شهید علی اکبر اینانلو بعد از 29 سال همزمان با سالروز شهادت حضرت جواد الائمه در شهر کرج تشییع شد.
شهید بسیجی ˈعلی اکبر اینانلوˈ متولد سال 1343 که در جبهه های غرب کشور حضوری فعال داشته است، پس از چهار ماه حضور در جبهه و در دومین مرحله اعزام به این مناطق، در 22 فروردین سال 62 جاوید الاثر شد.
پیکر پاک این شهید در آخرین عملیات تفحص در این منطقه پیدا شد.
گروه دفاع مقدس«تیتر یک»/فرزند چهارم خانواده بود. مادرم به من گفته بودند که با وضو به او شیر بدهم. وقتی صبح از خواب بیدار می شدم زود صبحانه آماده می کردم . او خیلی سر به زیر بود باحیا بود و چند سال در دانشکده نگهبانی می داد . من می گفتم علی اکبر از گوشه گیری می میری . در دبستان کاوه مشغول به تحصیل بود در شُکرآباد به دنیا آمده و خاطر جبهه درس را رها کرد. همیشه می آمد در دستش کتاب بودو نماز خواندن را از پدرش یادگرفت . از کودکی نماز خواندن را شروع کرد . وقتی به مدرسه رفت نماز خواندنش دائمی شد و صبح ها که من دلم نمی آمد او را برای نماز خواندن بیدار کنم بعد از بیدار شدنش از من گله می کردو می گفت چرا مرا از خواب بیدار نکردید که نماز صبحم را بخوانم ؟

به بنیاد رفتم و ساکش را خواستم مرا به اتاقی بردند که پر از ساک بود . انگار به من الهام شده بود که ساک بچه ام این ساک است . ساکش را باز کردم دیدم که لباسش در آن است به لباسش موهای بدن چسبیده بود و آن تنها یادگاری ای بود که بنیاد از من گرفت.
 
همیشه در راهپیمایی ها و نماز جمعه شرکت می کرد . به پدرش همیشه می گفت مغازه را ببند و به نماز جمعه بیا.
 
دوستش تعریف می کرد که در جبهه بودند به علی اکبر گفت بیا برگردیم خانه، به دوستش گفت 6ماه در خانه خوردم و خوابیدم حالا برگردم خانه؟ علی اکبر خیلی خجالتی بود زیارتنامه امام رضا(ع) را زیاد می خواند اما من چون سواد نداشتم نمی دانستم کدام را بیشتر می خواند . به جبهه خیلی علاقه داشت. خیلی خونسرد بود تا اینکه به جبهه رفت. یک روز شهید آوردند بچه های برادرم سر به سر علی اکبر می گذاشتند و می گفتند شما ضد انقلاب هستید . یک روز هم به پدرش گفت: بیا پدر چاقو بیار و برای رزمندگان گوسفند سر ببر و پدرش شروع به گریه کرد. روزی که برای خواهرش خواستگار آمد از او خواستیم که در مجلس خواستگاری خواهرش شرکت کند اما او گفت بزرگ مجلس پدرم است و در جبهه ماند...
روزی آمد می گفت: مادر تو اگر شیر خوبی به من داده باشی من شهید می شوم هر وقت از جبهه می آمد به ما می گفت: قسمت من شهادت نبوده. علی اکبر در بسیج فعالیت می کرد و به عنوان بسیجی به جبهه رفت. بار اول به کردستان ، بعد اهواز، چزابه و بعد به خوزستان رفت. در عملیات فکه به مقام بلند شهادت رسید. به پایش ترکش خورده بود . دوستانش از او خواستند که برگردد اما گفت 6 ماه در جبهه بودم حالا به خاطر یک تیر به پایم خورده برگردم و نه دیگر از او اثری ماند و نه از فرمانده اش. بچه خیلی نمازخوانی بود....
 
من فقط یک بار از او خواستم که نرود .. گفتم دیگه بسه مادر مگه جبهه مال توست... اما او گفت البته با گریه گفت کسانی که به خاک وطنم تجاوز کرده اند را می خواهیم بیرون کنیم. روز اول آمد و کاغذی را به پدرش داد و گفت من اول اخر مال جبهه هستم . روز آخر که آمد پیش یک قربانی خرید او ناراحت شد و گفت دیگر بسه چرا این همه گوسفند سر می برید . از گوشت آن هیچی نخورد. او می گفت نمی خواهم برای هر وقتی که می آیم گوسفند سر ببرید. او می گفت شهادت یک سعادت است و من هم می خواهم به این سعادت برسم.
 
یک شب خواب دیدم در دریاست لباس عربی و یک کیسه در دستش بود من داد کشیدم علی اکبر نرو ولی او فقط دستش را برای من بالا برد.
 
یک بار دیگر در خوابم آمد و گفت مادر یک تپه در بالای جبهه است. اگر ما آن را بگیریم شما به مکه و کربلا می روید و خوابم تعبیر شد وبه کربلا و مکه رفتم . همیشه در کارهایم او را یاد می کنم. که ای کاش علی اکبر اینجا بود.
 
در مکه بودم که خواب دیدم به پسرم گفتم علی اکبر بابات گم شده علی اکبر گفت مگه بابا گم می شه ؟ بابا پشت سر آقا داره نماز می خونه از شال پشت گردنش معلومه.
 
در وصیت نامه اش نوشته بود که مرا در امامزاده محمد دفن کنید و برای پیکرم چندان تشریفات نگیرید. خواهرش می گفت چونکه جنازه اش نیست پس شهید حساب نمی شود. خواب دیدم یک مشت استخوان آوردند و می گویند حالا دفنش کنید شهید است.
 
افتخار من است که مادر شهید هستم...

گفتنی است شهید علی اکبر اینانلو متولد سال 1343 در تاریخ 22/1/62 ، عملیات والفجر 1 در فکه به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از 30 سال به وطن بازگشت... روحش شاد
 
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
به کسانی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویی بلکه آنها زنده اند و این واقعیت را شما درک نمی کنید.
با سلام و درود بیکران بر حضرت مهدی(عج) و نائب برحقش حضرت امام خمینی و سلام بر شهدای اسلام از صدر اسلام تا امروز و با درود بر مهاجران راه حق و حقیقت وصیت نامه خود را آغاز می کنم.
ابتدا سخن با پدر و مادرم
پدر و مادر گرامی از شما می خواهم که مرا ببخشید و از شما می خواهم که بر سر قبر من گریه نکرده و عزاداری نکنید.پدر و مادرم از شما تشکر می کنم که چه رنج هایی متحمل شده اید و الان که به جبهه آمده ام ودر راه خدا می خواهم بجنگم و اگر شهادت نصیب ما شود که بهتر و از شما برادران و خواهران می خواهم که دنباله رو خط امام باشید و حافظ خون شهدا.
شهید شمع محفل تاریخ است.شهادت مرگ سرخ محمد و آل علی است و شهید یعنی شاهد.شهید هرگز نمیمیرد و شهید زنده است و خون شهید به زمین نمیریزد،و خون شهید قطره قطره بلکه هزاران قطره بلکه به دریای بیکران خون تبدیل شود و بر پیکر اجتماع وارد می گردد.
والسلام
علی اکبر اینانلو
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
شهدا گنج های ماندگار

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."

آخرین نظرات