شهیدناصر حسانی
نام پدر: اسدالله
تاریخ تولد: 4-4-1336 شمسی
محل تولد: کرمان - شهربابک
تاریخ شهادت : 5-1-1360 شمسی
محل شهادت :
دلیل شهادت :
قطعه:24 ردیف:61 شماره مزار:47
نام گلزار:بهشت زهرا سلام الله علیها
شهر:تهران
نوید شاهدالبرز: کوچه هایى که هر کدام به نام شهیدى آذین شده، فراموشى ما را جار مى زند؛ آن گاه که از مرثیه خون شهید، تنها آهنگ پروازش را مى شنویم، آن گاه که در پس گریه هاى مادر شهید، زبانى براى تسلى نداریم؛ جز مشتى واژه هاى کلیشه؛ جز الفاظى که نشان بیدردى ماست.
شهدا رفتند تا ما ماندن را دریابیم. فلسفه خون شهید، جز پیام روشن حرکت نیست؛ حال آنکه خیابانهاى غبار گرفته در هجوم معصیت، سالهاست وجدان زمان را زیر سؤال برده است. بازارهاى مسخ شده در هیاهوى نان، سالیانى است حقیقت ایمان را به حراج گذاشته است.
به هوش باشیم که شهدا، چشم بیدار تاریخند و هر لحظه، در شهود زوایاى عمل ما. یادمان باشد، ما میراث دار حریم مردانى هستیم که رایحه معاد را در کالبد جهان ما دمیده اند؛ شهدایى که مصداق بارز حضورند و تجلّى آشکار هدایت. یادمان باشد راه دراز است و مقصد بلند!
یادمان باشد این جاده را چراغ خون شهدا روشن نگاه داشته تا ما به سلامت بگذریم!
یادمان باشد که شهدا، تاوان فراموشى خاک را به قیمت نفسهایشان پرداختند؛ تا امروز من و تو، بر هم نهیب زنیم که دارد دیر مى شود. باید برخاست و صداى همیشه جارى شهیدان را دریافت که از مصدر عاشورا، ما را به حضورى پر رونق فرا مى خوانند.
"شهید ناصر حسانی" بسال 1336در دهستان خبر از توابع شهربابک (استان کرمان) دریک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود وپس ازطی دوران طفولیت وارد مرکزعلم ودانش یعنی مدرسه گردید و به علت استعداد فوق العاده ای که ازخود نشان داد ،فوق العاده مورد علاقه مبلغان ومربیان خویش گردید و آنها (معلمان ناصر) به والدین شهید توصیه می کردند که در ادامه تحصیل وی کوشا باشند.
شهید حسانی پس از چهار سال تحصیل در زادگاهش به شهر یزد آمد وتحصیلات
ابتدائی رادر آنجا ادامه داد و سپس جهت گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دبیرستان
ایرانشهر یزد گردید و چند سال اول تحصیلات متوسطه اش رادر آنجا و پس ازآن
باخانوادة خود به تهران هجرت کرد وبقیه فعالیت آموزشی خود را در شهر ری دنبال نمود.
پس از پایان رساندن امتحانات و آغاز تعطیلات تابستانی به کاردرفعالیتهای ساختمانی
وکشاورزی اقدام می نمود وبدین وسیله سعی می کرد تاحدودی به خانواده خودکمک می کرد.
پس ازاتمام تحصیل واخذ دیپلم ریاضی در کنکور سراسری دانشگاه ها شرکت کرد و در رشته
شیمی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد و وارد این دانشگاه گردید همزمان باحضور در محیط
دانشگاه فعالیتهای سیاسی خود راآغاز کرد و درسال دوم بود که پدرش مریض و دربیمارستان
بستری گشت.
وی که علاقه عجیبی به پدرش داشت به دیدار پدر شتافت و شخصأ پرستاری پدر را در بیمارستان به عهده گرفت تا اینکه معالجات پزشکان بجائی نرسید و پدر شهید دارفانی را وداع گفت. شهید سال سوم دانشگاه را می گذراند که دانشگاه بعلت فعالیتی که ناصر برعلیه رژیم داشت طی نگرانی ازخانواده او می خواهند که فورأ یکی از افراد خانواده جهت گفتگو به اصفهان بیایند وپس ازاینکه برادرش بارئیس دانشگاه ملاقات کرد. رئیس دانشگاه به وی متذکر شد که ناصر درفعالیتهای علیه رژیم در دانشگاه فعالیت داشته وبه همین دلیل وی بمدت یک سال ازشرکت در دانشگاه محروم و پس از یکسال نیز باید باسپردن تعهد به دانشگاه بازگردد و نیز باید حتمأ تاقبل 15خرداد اصفهان راترک نماید وگرنه باید منتظر عواقب خطرناک آن باشند.
پس ازاین جریان برادر شهید ناصر در گفتگوئی با وی آنچه راکه رئیس دانشگاه گفت، با وی درمیان گذاشت و از وی خواست که اصفهان راترک نماید. ولی اودر جواب چنین گفت: ازاینکه یکسال از دانشگاه محروم شوم هیچ ناراحت نخواهم بود واما درمورد ترک اصفهان من با وجود محرومیت از دانشگاه حاضر نیستم حتی دانشگاه راترک نمایم. چه رسد به اینکه اصفهان راترک کنم ومنتظر هرپیامدی نیز خواهم بود ولذا حاضر به ترک اصفهان نشد و فعالیتهای سیاسی خود رادرآنجا ادامه داد.
تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به اوج خود رسیده
و لحظات پیروزی انقلاب بر رژیم 2500 ساله رژیم شاهنشاهی نزدیک می شود و تظاهرات
در همه جا علنی و تمام موسسات و کارخانجات و کارگران وکارمندان همگی دست به اعتصاب
زدند.
وی نیز به تهران آمد وبه لحاظ آنکه در رشته شیمی مشغول به تحصیل بود، برای مقابله با رژیم اخذ به ساختن مواد منفجره و آتش زا نمود و ازاین طریق در روزهای اوج انقلاب به فعالیتهای مضاعف پرداخت وبرای رساندن مواد منفجرة خود به برادرانش در سنگر مبارزه، چندین بارخود رابه خطر حتمی انداخت. بطوریکه خانواده اش پس از 22 بهمن وی را بازیافته دانستند.
اوپس از پیروزی انقلاب به دانشگاه بازگشت وفعالیتهای درسی خودرا آغاز وبرای پاکسازی استادان ساواکی ومزدور و دیگر افراد وابسته به ساواک منحله رژیم فاسد فعالیتهای زیادی انجام داد ونقش عمده ای ایفا نمود وبه دنبال آن به مقابله با گروهکها پرداخت ودر تابستان اولین سال پیروزی انقلاب اسلامی به جهاد سازندگی رفت و در روستاهای دورافتاده، کهکیلویه وبویراحمد، اصفهان به خدمت روستائیان زحمتکش ومستضعف همت گماشت؛ بطوریکه پس از پایان تابستان و بازگشت وی ازجهاد، چهره اش بیانگر زحمات طاقت فرسای وی بود .
شهید ناصرحسانی درسال 1359
همزمان با آغاز انقلاب فرهنگی در دانشگاهها ومراکز آموزش عالی کشور با کوشش
فراوان
موفق به اخذ لیسانس در رشته شیمی گردید ودر پی آن خودرا برای انجام خدمت
مقدس
سربازی آماده نمود و دفترچه آماده به خدمت دریافت داشت و وارد ارتش شد.
دوران آموزشی را درپادگان تهران گذراند و هنوز چند ماهی از خدمتش سپری نشده بود که جنگ ازسوی استکبار جهانی توسط شخص صدام به کشور اسلامی مان تحمیل شد.
اوپس ازاتمام دورة آموزشی بادرجه ستوان دومی وظیفه به لشگر 64 ارومیه اعزام گردید وسپس به پسوه رفت، ولی به لحاظ آنکه آن مناطق از امنیت بسیاری برخوردار بود و با توجه به اینکه نیروهای متجاوز بعثی با وحشی گری هرچه تمامتر در میهن اسلامیمان به تاخت وتاز می پرداختند، وی احساس نمود که باید به خط اول جبهه برود و بعد از چندی عازم جبهه سرپل ذهاب گردید و به خط اول جبهه عزیمت نمود و پس ازانجام دو مورد درگیری موفق با ارتش متجاوز عراق در روز پنجم فروردین سال 60 در سرپل ذهاب منطقه ریخک با ترکش توپ به شهادت رسید و بسوی الله شتافت.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
فرازی از وصیت نامه شهید :
هوالحق ...
اکنون که مرگ حتمى است بگذار مرگى را انتخاب کنیم که آبستن حوادث زندگى باشد .
(از (سخنان امام در 15 خرداد 42 )
سلام بر شهیدان اسلام، سلام بر بندگان صالح خداوند که در برابر او خا ضع و خاشعه اند و پیشانى بندگى بر خاک مى گذرند و همیشه و در هر حال او را شاهد می گردد در کردارشان در رفتارشان و در حرکتشان و همه چیز را براى او میخواهند ( قل ان صلاتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین ) « سوره انعام آیه 163 »
بگو نماز من مرگ من و حیات من براى خداوند است و شهادت ما براى خداست و اینجاست که انسان باید تسلیم خواست خداوند باشد. پس جاى هیچ اندوه و ناراحتى نیست و این اشاره من به خانواده و دوستان و آشنایان است.
اى عزیزان من، من جان خود را در راه خدا فدا کردم تا اسلام را که صراط مستقیم است یارى کنم تا امام را یارى کنم، اى مردم امام را تنها نگذارید. خدا را شاهد قرار دهید. انقلاب را تضعیف نکنید، وجود امام را در جامعه غنیمت بشمارید. من از خانواده خود دوستان و آشنایان مى خواهم که براى من عزادارى نکنند. چون این شیون و زارى مرا عذاب می دهد و در ایمان آنها شک مى کنم.
بلند گریه نکنید؛ تا مبادا دشمن صداى شما را بشنود و خیال کند، شما ضعیف هستید و ایمان شما سست است در خلوت و براى خدا گریه کنید و از او بخواهید که گناهان من و شما را ببخشد. سکوت کنید و با سکوت خود دشمن را ناامید کنید؛ چون دشمنان همه جا هستند حتى اطراف شما دشمنان آگاه و ناآگاه. خداوند ناآگاهان را آگاه کند و آگاهان را از پیش پاى بردارد.
خدایا تو شاهد باش؛ که ما قطره خون ناقابل خود را در راه اسلام فدا کردیم و تو اى خداوند نبخش کسانى را که اسلام را فداى مصالح خویش می کنند و کسانى که در مسند قدرتند و سهل انگارى می کنند و چشمان خود را مى بندند و مردم را از اسلام برى می کنند...
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا