شهید حسن برجسته فیروزآباد
نام پدر: غلامرضا
تاریخ تولد: 21-12-1334 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
تاریخ شهادت : 22-10-1365 شمسی
محل شهادت : شلمچه
تاریخ تولد: 21-12-1334 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
تاریخ شهادت : 22-10-1365 شمسی
محل شهادت : شلمچه
عملیات کربلای5
گلزار شهدا: چهارصددستگاه
البرز - کرج
گلزار شهدا: چهارصددستگاه
البرز - کرج
شهید برجسته فیروزآبادی
در سپیده دم ، بیست و یکمین روز از آخرین ماه سال 1334 در منطقه شهریار، خداوند متعال به غلامرضا برجسته فیروز آبادی و همسرش فرزندی عطا کرد که آنها او را ، " حسن " نام نهادند.
او که فرزند اول خانواده بود در خانه ای بی آلایش و باصفا که صدای قرآن و مناجات در آن طنین انداز بود رشد کرد و ساده زیستی و سخت کوشی را از مادرو پدر زحمتکش و متدین و بسیار صبور خود آموخت
حسن با چهره همیشه متبسمش در دل کوچک و بزرگ و اطرافیان جای داشت دوران تحصیلش را در مقاطع ابتدایی و راهنمایی در منطقه کارخانه قند کرج که چند سالی به آنجا نقل مکان کرده بودند به خوبی و با موفقیت گذراند و سپس وارد دبیرستان دهخدا شد
هنوز نوجوان بود که در حصارک کسب و کار کوچکی راه انداخت و به فروش دفتر وکتاب و نوشت افزار پرداخت . به خاطر نزدیکی با مسجد و انس والفت با فضای معنوی آن به برپایی نماز جماعت و حضور هر چه بیشتر در مسجد مقید شده بود با حوصله و برخورد خوبی که داشت نوجوانان و کودکان زیادی را به مسجد علاقه مند کرد و خواندن قرآن و نماز را به آنها آموزش داد
در گرماگرم انقلاب حسن برجسته از مبارزات انقلابی مردم دورنماند و به طور جدی در تظاهرات وراهپیمایی هایی که از چهارصددستگاه شروع میشد شرکت کرد
پس از انقلاب نیز با استفاده از فرصت هائی که پیش می آمد به فعالیت در بسیج و انجمن اسلامی می پرداخت با اینکه سن زیادی نداشت از پذیرش مسئولیت های اجتماعی روی گردان نبود وبا نگهبانی از کتابخانه که در کلاس های آن قرآن و ادعیه آموزش داده میشد به ادای تکلیف می پرداخت حتی اگراین کار تا پاسی از نیمه شب به درازا می کشید
جوانی مومن و روشنفکر که به امام وراهش عشق می ورزید و با برخورداری از تحصیلات و بینش قوی شور انقلاب را به شعور انقلابی پیوند زده بود.هر جا که مرکز و مجالی برای دفاع از اسلام و انقلاب بود بی هیچ ترس و واهمه ای حضور پیدا می کرد و به خدمت می پرداخت
همزمان با شروع جنگ تحمیلی از آنجا که با مسائل اسلامی و انقلابی انس والفتی عمیق داشت ، در ستاد
در سپیده دم ، بیست و یکمین روز از آخرین ماه سال 1334 در منطقه شهریار، خداوند متعال به غلامرضا برجسته فیروز آبادی و همسرش فرزندی عطا کرد که آنها او را ، " حسن " نام نهادند.
او که فرزند اول خانواده بود در خانه ای بی آلایش و باصفا که صدای قرآن و مناجات در آن طنین انداز بود رشد کرد و ساده زیستی و سخت کوشی را از مادرو پدر زحمتکش و متدین و بسیار صبور خود آموخت
حسن با چهره همیشه متبسمش در دل کوچک و بزرگ و اطرافیان جای داشت دوران تحصیلش را در مقاطع ابتدایی و راهنمایی در منطقه کارخانه قند کرج که چند سالی به آنجا نقل مکان کرده بودند به خوبی و با موفقیت گذراند و سپس وارد دبیرستان دهخدا شد
هنوز نوجوان بود که در حصارک کسب و کار کوچکی راه انداخت و به فروش دفتر وکتاب و نوشت افزار پرداخت . به خاطر نزدیکی با مسجد و انس والفت با فضای معنوی آن به برپایی نماز جماعت و حضور هر چه بیشتر در مسجد مقید شده بود با حوصله و برخورد خوبی که داشت نوجوانان و کودکان زیادی را به مسجد علاقه مند کرد و خواندن قرآن و نماز را به آنها آموزش داد
در گرماگرم انقلاب حسن برجسته از مبارزات انقلابی مردم دورنماند و به طور جدی در تظاهرات وراهپیمایی هایی که از چهارصددستگاه شروع میشد شرکت کرد
پس از انقلاب نیز با استفاده از فرصت هائی که پیش می آمد به فعالیت در بسیج و انجمن اسلامی می پرداخت با اینکه سن زیادی نداشت از پذیرش مسئولیت های اجتماعی روی گردان نبود وبا نگهبانی از کتابخانه که در کلاس های آن قرآن و ادعیه آموزش داده میشد به ادای تکلیف می پرداخت حتی اگراین کار تا پاسی از نیمه شب به درازا می کشید
جوانی مومن و روشنفکر که به امام وراهش عشق می ورزید و با برخورداری از تحصیلات و بینش قوی شور انقلاب را به شعور انقلابی پیوند زده بود.هر جا که مرکز و مجالی برای دفاع از اسلام و انقلاب بود بی هیچ ترس و واهمه ای حضور پیدا می کرد و به خدمت می پرداخت
همزمان با شروع جنگ تحمیلی از آنجا که با مسائل اسلامی و انقلابی انس والفتی عمیق داشت ، در ستاد
پشتیبانی جبهه و جنگ مشغول به فعالیت و در ابتدای سال 60 ، راهی اهواز شد و از آنجا برای خدمت در ستاد تبلیغات جبهه و جنگ به جنوب آبادان اعزام گردید
پس از بازگشت از منطقه جوانی 22 ساله بود که در مراسمی ساده و معنوی با دختری متین ومتدین ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد چندی بعد به خدمت آموزش و پرورش درآمد و با بازگشائی مدارس ، به عنوان آموزگار حق التدریس در یکی از دبستان های روستای محمدآباد مشغول به تدریس گردید او که به معنای واقعی معلم بود کلامی زیبا و بیانی تاثیر گذار داشت که شاگردان و همکاران را شیفته خود میکرد
بعد از چند ماه و در اسفند ماه همان سال با اعلام نیاز سپاه و تشکیل تیپ حبیب ابن مظاهر کرج دوباره عزم سفر کرد و در طرح لبیک شرکت نموده و پس از حضور در عملیات خیبر به کرج برگشت و فعالیت های فرهنگی و تربیتی خود را این بار در جهاد سازندگی ادامه داد
او جهاد را فرصتی برای خدمت توامان درروستاها و مناطق محروم وهمچنین جبهه می دانست در این مدت فعالیت هایش در کمیته فرهنگی جهاد سازندگی به قدری گسترده بود که توانست با تحمل سختی های بسیار، بیش از 200 کتابخانه روستایی راه اندازی کند
او یک جهادگر واقعی بود که هرکجا هیچ معلمی نمی رفت داوطلب میشد و برای خدمت در روستاهای دورافتاده و محروم و اعتلای آگاهی و دانش مردم از امور اسلام وانقلاب شب وروز نمیشناخت آنچه که برایش مطرح بود حفظ انقلاب و ارزش های آن بود و دیگر هیچ.
پس از عملیات خیبر سه بار دیگر از پایگاه کرج و از طریق جهاد سازندگی به عنوان نیروی پشتیبانی به جبهه اعزام شد و در گردان های قمربنی هاشم و حضرت قاسم در بخش تبلیغاتی و عقیدتی فعالیت کرد ولی شوق نبرد به عنوان رزمنده در خط اول جنگ چنان در دلش شعله می کشید که عشق به خانواده و فرزندان کوچکش نیز نتوانست مانعی برای ادای تکلیفی شود که بر خود واجب می دانست .
پس از بازگشت از منطقه جوانی 22 ساله بود که در مراسمی ساده و معنوی با دختری متین ومتدین ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد چندی بعد به خدمت آموزش و پرورش درآمد و با بازگشائی مدارس ، به عنوان آموزگار حق التدریس در یکی از دبستان های روستای محمدآباد مشغول به تدریس گردید او که به معنای واقعی معلم بود کلامی زیبا و بیانی تاثیر گذار داشت که شاگردان و همکاران را شیفته خود میکرد
بعد از چند ماه و در اسفند ماه همان سال با اعلام نیاز سپاه و تشکیل تیپ حبیب ابن مظاهر کرج دوباره عزم سفر کرد و در طرح لبیک شرکت نموده و پس از حضور در عملیات خیبر به کرج برگشت و فعالیت های فرهنگی و تربیتی خود را این بار در جهاد سازندگی ادامه داد
او جهاد را فرصتی برای خدمت توامان درروستاها و مناطق محروم وهمچنین جبهه می دانست در این مدت فعالیت هایش در کمیته فرهنگی جهاد سازندگی به قدری گسترده بود که توانست با تحمل سختی های بسیار، بیش از 200 کتابخانه روستایی راه اندازی کند
او یک جهادگر واقعی بود که هرکجا هیچ معلمی نمی رفت داوطلب میشد و برای خدمت در روستاهای دورافتاده و محروم و اعتلای آگاهی و دانش مردم از امور اسلام وانقلاب شب وروز نمیشناخت آنچه که برایش مطرح بود حفظ انقلاب و ارزش های آن بود و دیگر هیچ.
پس از عملیات خیبر سه بار دیگر از پایگاه کرج و از طریق جهاد سازندگی به عنوان نیروی پشتیبانی به جبهه اعزام شد و در گردان های قمربنی هاشم و حضرت قاسم در بخش تبلیغاتی و عقیدتی فعالیت کرد ولی شوق نبرد به عنوان رزمنده در خط اول جنگ چنان در دلش شعله می کشید که عشق به خانواده و فرزندان کوچکش نیز نتوانست مانعی برای ادای تکلیفی شود که بر خود واجب می دانست .
سرانجام درآخرین اعزامش به جبهه ، بیش از سیزده روز نگذشته بود که در سحرگاه بیست و سوم دی ماه 1365 در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه شهادت را با آغوش باز پذیرفت و طعم شیرین وصال را چشید
-------------------------------------------------------------------------------------------
نوید شاهد البرز : معلم شهید ؛ نه آن قلم و کتاب و نه آن نارنجک و تانک و نه نیمکتهای مدرسه و نه خاکریز خط مقدم ، عشق ، ایثار و فداکاریت را فراموش نخواهند کرد. هرگز یار و غمخواریت را برای پدر، و انس و الفتت را برای مادر از یاد نخواهند برد. با بال و پری از جنس عشق پرواز نمودی و آزادگی ات شهره هر بام و دری شد. خود شاعر بودی و قلم در دستانت تسلیم بود. چگونه می شود با این قلم چیزی در وصف تو نوشت که لایقت باشد.
در سپیده دم ، بیست و یکمین روز از اسفند ماه 1334 در آخرین ، روزهای زمستان سرد آن سالها، خداوند به غلامرضا برجسته فیروز آبادی و همسرش کودکی داد که آنها او را ، " حسن " نام نهادند. حسن در شهریار، دیده به جهان گشود.
شهید حسن برجسته فیروز آبادی پس از اخذ دیپلم ، برای مدتی ، همچنان در تهران به مبارزات انقلابی خود ادامه داد و بعد از پیروزی انقلاب به کرج آمد. با استفاده از فرصتهائی که پیش می آمد به مطالعه و فعالیت در بسیج و شورای اسلامی و شرکت تعاونی محله حصارک و کتابخانه و انجمن اسلامی می پرداخت و از آنجا که با مسائل اسلامی و انقلابی بیشتر انس داشت ، همزمان با شروع جنگ تحمیلی در ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ مشغول فعالیت شد و در ابتدای سال 60 ، با گذشت چند ماه از جنگ تحمیلی ، همراه وسائل پشتیبانی اعزام کننده ، راهی اهواز شد و از آنجا با یک ماموریت یک ماهه به عنوان تبلیغات و ارشاد از منطقه "گلف" اهواز به ستاد عملیات جنوب آبادان اعزام شد.
پس از بازگشت از منطقه، وارد امور تربیتی شد و با بازگشائی مدارس ، بعنوان حق التدریس در یکی از دبستانهای روستای محمدآباد برای اولین بار مشغول تدریس شد تا اینکه بعد از چند ماه ، دوباره عزم سفر کرد، در اسفند ماه همان سال با اعلام نیاز سپاه و تشکیل تیپ حبیب ابن مظاهر کرج در طرح لبیک شرکت کرد و مشغول فعالیت وانجام تکلیف الهی شد. پس از بازگشت نیروهای لبیک از عملیات خیبــر فعالیتهای خود را در مدارس گوناگون و اداره آموزش و پرورش (امور تربیتی ) و خصوصاً مدارس محروم و دور افتاده ادامه داد، پس از عملیات خیبر سه ، بار دیگر از پایگاه کرج به جبهه اعزام شد و در گردانهای قمربنی هاشم حضرت قاسم و واحدهائی از قبیل تبلیغاتی و عقیدتی فعالیت داشت سرانجام درآخرین اعزامش به جبهه ، بیش از سیزده روز نگذشته بود که در سحرگاه بیست و سوم دی ماه 1365 در عملیاتکربلای پنج در منطقه شلمچه شهادت را با آغوش باز پذیرفت و طعم شیرین وصال را چشید.
سیری در کلام شهید:
سلام بر پدر ومادرم که برای حفظ آبرو و حیثیت در زندگی ، چه زجرها و رنجها را تحمل کردند. مبادا ؛ وقت تحویل امانت به صاحبش ناشکری کنید . فرزندان در دست پدران و مادران ، امانت هستند . خدا را به پیامبرش و حضرت زهرای اطهر، قسم می دهم که اعمال این چنین مادران و پدرانی را که با سیلی چهره خویش را سرخ نگهداشته اند ، به عنوان جهاد اکبر بپذیرد و مقاومت و استواری و ثابت قدمی و پیروی از رهبر را برایشان آسان گرداند و اما همسر عزیز و محترمم که مدتی را با این حقیر با سختی و نارسائی ها سپری نمودی دعا کن ؛ خداوند بینشی افزون به ما عطا فرماید، تا هر لحظه نیز در جهت تزکیه نفس موفقیت بیشتری داشته باشیم. امید دارم بخشش خداوند باری تعالی، نصیب همگی ما گردد.
مناجات نامه شهید با معشوق :
الهی ؛ مرا با رندان دار که جهان برایشان زندان است.
الهی؛ نه مالک متاعی شدم نه مالک مقامی. مالک توئی و مملوک منم خوش به حال تو و من.
الهی؛ این همه برای یک نگاه یک راز
الهی ، صبری که در راهت نیست ، چشمی که به دیدارت نیست و گوشی که به گفتارت نیست ، بهاء نیست ،
الهی ؛ راه تو مرا راه نبود، آه بود.
الهی ؛ شکرت که نفاغ شکستم و به تو پیوستم و از حب وبغض ، این و آن شکستم.
الهی؛ نکس نا شین پیشه ام کن ؛
الهی ؛ مرا توفیق ده که با ابزار هدایت ، کتاب و میزان و حدید به پیکار با مواضع ضلالت، جهل وجور و وجوع و ترس و نفع استعمار و استکبار و استبداد و زر و زور فساد فکری و طبقاتی و سیاسی و تحمیق و تحدید و تطمیع برخیزم و نقاب از رخ مالک و ملک و متمذهبین و متمولین و متکبرین فرعون وقارون و بلعم برگیرم و به رب الناس و ملک الناس و اله الناس وتقوای فکری وعبادی و عملی مدرس و مسجد و محراب عرفان و برابری وآزادی دست یازم .
الهی ؛ شرایط مرتبط و محاسبه و مواخذه عطا گردان بر این بنده در مانده. الهی ؛ از این کلام تا کنون بهتر نشنیدم ، عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید. توفیق به تو رسیدن ده .
الهی ؛ هر روزم را عاشورا و هر ماهم را محرم و هر جا که هستم کربلا کن
الهی با کف نفس دین تو را در کف دست نگاه داشته ام .
الهی هنگامی که تو سرداری ودلداری ، این سرم و این دلم ، بیا بردار.
الهی دل سخن پذیر و سخن دل پذیر، عطا کن .
الهی ؛ صد بار می گوئیم : الهی ، تا تو یک بار بگوئی : عبدی .
چه شبی است ، یارب امشب که شکسته قلب یاران .
چه شبی که فیض و رحمت رسد ازخدا چوباران .
چه شبی که تاسحرگاه زفرشتگان الله برکات آسمانی برسد به جان نثاران .
شب انس وآشنائی است .
شب عاشقان مهدی است .
شب وصل هرجدائی است .
شب اشک رازداران .
شب تشنگان دیدار.
شب دیدگان بیدار.
شب سینه های سوزان .
سوز سوگواران .
شب قلب های لرزان .
شب چشم های گریان .
شب بندگان خالص .
شب راز رستگاران .
شب توبه واجابت دعا .
شب صدق ومعنویت . شب گریه ومناجات .
شب شور و شوق یاران . شب نغمه های یارب .
شب ذکر توبه برلب .
شب گوش دل سپردن به سرود جویباران .
چه بسا که در دل شب سرراه دل نشینم که مگرشود زمهدی نظری به بی قراران چه بسا که تا سحرگاه سفرشان نرفتیم که مـگر نسیم لطفی بوزد . دراین بهاران چه خوش است.
یارب امشب که خطای ما ببخشی زکرم ، کنی نگاهی به جمیع شـرمساران . توخدائی وخطاپوش ، توبزرگ واهل احسان گنه ازغلام مسکین کرم ازبزرگواران تو انیس خلوت دل. توپناه قلب خسته توطبیب چاره سازی . تو کریم روزگاران . دل دردمند مارا توشفائی .
من نمی دانم ، کجایم . کیستم ؟ چونم ،
خدایا ره نورد سنگر عشقم که از شوق شهادت ، جان به کف آماده ، بهر خونم .
خدایا با تو هستم گر چه از اهل و عیال خویش کرم کن بخود مشغول و از این فکر بیرونم آرزوی کربلا در دلم مگذار یارب ؛ زآنکه از عشق حسین زار و معذوریم .
خدایا کن نصیبم ، مرقد شش گوشه اش را من ببوسم آه سینه چاک ،سینه پاکش همچو مجنونم خدایا.
خدایا روح و تن ما را از درماندگی ها از اندوه ها و از فرسایش های روحی و جسمی آزاد کن .
بارالها ؛ به محتاج طفل تشنه بر شیر و به نومیدی دردمندان پر به ناخفتگی های غمخواران و به درماندگی های بیماران ، مردم دردمند را جان فرسودگان بیمار و به بیمارداران شب زنده داران از رنجها آسودگی بخش ، ما همه خسته دل و خسته جانیم ، ما بیشتر هم سخنان ، نامحرمند و هم سخنان محرم از پاره گری عاجزند ، یک هم سخنی چاره گر، تواناست و آن خداست . چرا با او درد دل نکنیم؟ چرا در برابر قدرت لایزال او زانو نزنیم ؟ چرا نیاز خود را به بی نیاز بزنیم؟ بی نیاز قدرتمندی که چون شمع پریشانی ما را بشنود بر پریشانی ما رحمت آورد . در کنار هم دل به سوی خدا می کنیم و از او حاجت می خواهیم .
خدایا بنده ای درد آشنایم به سرافتاده ای بی دست و پایم ....
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا