نام پدر: سیدعلی
تاریخ تولد: 7-6-1343 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
تاریخ شهادت : 9-9-1360 شمسی
محل شهادت : بستان
گلزار شهدا: چهارصددستگاه
البرز - کرج
بسیجی شهید سیدابوالقاسم احمدنیری
هفتم شهریور ماه سال ۱۳۴۲، فرزند آقای سیدعلی احمد نیری و همسر محترمش خانم معصومه ملاباقری در محله چهار صد دستگاه شهرستان کرج به دنیا آمد که سید ابوالقاسم نام گرفت. وی دوران کودکی را در کوچه پس کوچههای چهارصددستگاه گذراند، هفتساله بود که قدم در مدرسه عارف گذاشت و دوره ابتدایی را سپری کرد. او در کنار تحصیل به انواع ورزش های رزمی پرداخت و و از جمله دورههای مقدماتی و متوسطه کاراته و کونگ فو توآ را با موفقیت طی کرد.
ایام فراغت از تحصیل و ورزش، در کنار برادرش به شغل آهنگری و جوشکاری مشغول بود و به کمک برادر و دیگر دوستانش در جوشکاری و ساخت اسکلت مسجد امام حسن عسگری (ع) زحمات زیادی کشید. پس از آن با روشنگریهای حجت الاسلام جنتی رضوی در جلسات قرآنی مسجد، با انقلاب و راه امام آشنا شد.
در آن ایام، انقلاب اسلامی در کشور در حال وقوع بود. او نیز تا پاسی از شب به همراه دیگر دوستانش در فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد. در مدرسه شیر پاکتی را که به عنوان تغذیه داده می شد را به زمین کوبیده و شعار داده بود که ما شیر بز نمی خواهیم ، ما شاه دزد نمی خواهیم. حتی تذکر مسئولین مدرسه به خانوادهاش در خصوص فعالیتهای انقلابی سیدابوالقاسم، تاثیری در تصمیمش نداشت. با وجود نظارت دائمی ساواک و نیروهای امنیتی، خطر شعارنویسی روی دیوار و پخش اعلامیههای امام (ره) را به جان میخرید و نیز از مردمی بود که برای جلوگیری از عبور ارتش به پایتخت، دو شبانه روز، جاده قزوین به تهران را با کندن آسفالت، قطع درختان و سوزاندن لاستیک بست تا انقلاب در امان بماند.
پس از پیروزی انقلاب، روح بزرگش با روند انقلاب بارور شد. ازهمان اوان تاسیس نیروهای مردمی بسیج به فرمان امام خمینی (ره)، به عضویت آن درآمد و در ساخت پایگاه بسیج محل، به کمک برادر و دیگر دوستانش شتافت و همانند سایر جوانان با نگهبانیهای شبانه به پاسداری و حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب پرداخت. درمحل مراقب نوامیس مردم و در درگیری با اراذل چاقو خورده و زخمی هم شده بود. در رفع مشکلات عدیدهای که در دوران اوایل انقلاب برای مردم پیش آمده بود، تلاش فراوانی میکرد، دستگیر نیازمندان بود و در رساندن مایحتاج عمومی همچون نفت به آنان از هیچ کاری فروگذار نبود.
برای اینکه گوشهای از مشکلات خانواده را حل کند، تحصیل را در پایان مقطع ابتدایی رها کرد و درکارخانه روغن نباتی جهان مشغول به کار شد. در محیط کار، فردی مهربان و مسئولیتپذیر بود و با تخصص و بدن ورزیدهای که داشت، یکی از بهترین کارگران به حساب میآمد.
چند ماهی بیشتر از کار کردنش نگذشته بود که آتش جنگ تحمیلی در کشور زبانه کشید. در ابتدا به همراه دوستش سید علی دهقان (شهید) به منطقه عملیاتی کردستان اعزام شد و پس از بازگشت، والدینش با اعزام مجدد او موافق نبودند و حضور او در جبهه را منوط به بازگشت برادر بزرگش از خدمت سربازی میدانستند. اخبارمنتشر شده از جبهه، حاکی از تعرض سربازان بعثی به نوامیس مردم در قسمتی از جبهه جنوب بود که روح بزرگ سید ابوالقاسم نمیتوانست بیتفاوت باشد و با گفتن این جمله که هر کس مرد باشد دیگر زیر سقف نمی خوابد، تاریخ تولد شناسنامه اش را دستکاری کرد و دست به دامان پدر و مادر شد و سرانجام مجوز اعزام را گرفت.
با گذراندن دوره پانزده روزه آموزش نظامی در پادگان سپاه کرج، به جبهه جنوب که درگیر نبردی سخت با سربازان بعثی بود، شتافت و پس از چند روز اقامت در اهواز به دزفول رفت و از آنجا با سمت آرپی جی زن، به خیل رزمندگان در عملیات طریق القدس پیوست. عاشقانه فعالیت کرد، شجاعانه جنگید و سرافرازانه آزادی شهر بستان را برای هموطنان و مسلمین ارمغان آورد.
اما هنوز طعم شیرین پیروزی را کامل نچشیده بود و خبر پیروزی را به خانواده نرسانده بود که نیروهای بعثی ضدحمله خود را آغاز کردند. با شروع درگیری، تانکهای مستقر در جبهه دشمن، نیروهای اسلام را زیر بارش گلولههای توپ گرفتند. گلولههای منفجر شده، وجب به وجب خاک را زیر و رو میکرد تا اینکه با اصابت یکی از آنها به سنگر سیدابوالقاسم، این جوان دلاور وطن در تاریخ دوشنبه 9 آذر ۱۳۶۰ در سن 18 سالگی شهد شیرین شهادت را نوشید و به لقاءالله پیوست. پیکر مطهرش پس از انتقال به کرج توسط خیل عظیم مردم تشییع و در گلزار شهدای چهارصد دستگاه به خاک سپرده شد.
یادش تا ابد ماندگار