شهدا گنج های ماندگار

یادواره شهدای چهارصد دستگاه کرج

شهدا گنج های ماندگار

یادواره شهدای چهارصد دستگاه کرج

سلام خوش آمدید
شهید قمی-زین العابدین

شهید زین العابدین قمی اویلی

نام پدر: مهدی

تاریخ تولد: 30-1-1345 شمسی

محل تولد: مازندران - نوشهر 

تاریخ شهادت : 4-10-1365 شمسی

نوع عضویت : بسیج

عملیات : کربلای 4

محل شهادت : ام الرصاص

گلزار شهدا: بهشت زهرا(س)

قطعه:29 ردیف:146 شماره مزار:12

 تهران

وصیت نامه

«طلبة شهید: زین العابدین قمی» درود به روان یگانه منجی عالم بشریت و عدل و عدالت، فیض اساس آسمان، شهسوار سبحان أسری، محرم الحرم، قاب القوسین او أدنی، قافله سالارحنوالمرسلین، واسط ایجاد آسمان و زمین، اشرف صفحها ، محمد بن عبدالله. (صل الله علیه و آله) «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لاتشعرون.» (بقره/154) سپاس خداوندی که جان آفرید و سپاس خداوندی که رسولان آفرید و سپاس خداوندی که رهبر شایسته ای را نصیب ما برای هدایت به سوی نور حق قرار داد. خدایا! چند سال از تولد مجدد اسلام از سرزمین مسلمان پاک نمی گذرد و هم چنین از طلوع دوباره خورشید تابناک قرآن از شرق نمی گذرد، گویی که تاریخ خون بار اسلام پربار از کوه حرا پایین آمده تا انسانیت را از چنگال جهل و بردگی برهاند و از دره تباهی به قله رهایی برساند و گویی که انسان با وحی خدا، با رنج محمد، با جهاد علی و با خون حسین دو باره زاده می شود و قرآن به زمین نزول می یابد و روشنایی مهیا می شود. خدایا! در متن وصیت نامه رازم را به تو می گویم و جز تو کسی ندارم. بدنم را از لخته های خون تشکیل دادی و جسمم را از خاک سیاه تبدیل به انسان کردی و مرا به عنوان جانشین در روی زمین بر گزیده ای و آیه: «انی جاعل فی الارض خلیفه» (بقره/20) را فرو فرستادی و جانشینان واقعی خویش را در زمین خوزستان و زیر آسمان کبود غرب یافتی؛ چه نیکو جانشینانی! پاسداران حریم انسانیت و مجاهدان نبرد اینانند. خدایا! باز هم آیة:«...انی اعلم ما لاتعلمون» (بقره/30) را فرو فرست تا کور دلان از صحنه روزگار بیدار شوند. خدایا! مرا به دنیا آوردی و زنگ اخبار قیامت را به صدا در آوردی که «انالله و انا الیه راجعون» و راه سعادت را نشان مان دادی، حال مهمان توییم. با عشق شهادت به سویت می آییم. عشقی که دیوانه کرد. عشق به من گفت پرواز کنم که دیر شد و دیری نمانده که سفره شهادت را جمع کنی. سپاس می گوییم که سفره شهادت را در میان ما پهن نمودی و خون‌بهایمان خود هستی و کالای خویش را که جانم باشد، تنها با تو معاوضه می کنم و خریدار زندگی نوین و تازه عالم دیگر هستم. چون زندگی در دنیا مانند نهری روان در بستر زمان است که پس از فراز و نشیب ها به گورستان ختم می شود و در عالم دیگر زندگی تازه‌ای می روید. اما تو ای انسان! به هوش باش که قرآن چه می گوید؟ در این سیر رهنما داری؟ نکند سر پیچی کنی و در دره تباهی هلاک شوی؟ نکند با دست خویش در گودال بی نام و نشان غرق شوی؟ به هوش باش که انسان ناخالصی زیاد دارد. همان نیرو درشتی از ناخالص که با ریاضت های شبانه و مراقبت های روزانه به ته نهر می نشیند و آب گل آلود در زندگی، تبدیل به آب زلال می شود و این حرف را به خاطر بسپار که چوب گناه، این گل و لای را دوباره به سطح آب می آورد. این چوب هر چه ضخیم تر باشد، ناخالصی بیشتراست. پس عمرت را که یک سرمایه موقت و امتحانی است، به سادگی از دست مده، سرمایه گران قدری است اگر لیاقت داشته باشی و بدانی که چگونه استفاده کنی. آیا با این همه دل به دنیا خواهی بست و در دره های بی در و پیکر مرده شورها سقوط خواهی کرد یا نه می توانی از هر ثانیه و دقیقه استفاده کنی؟ از هر ثانیه خوب استفاده کن. در همین روز تشییع جنازه ام که این حرف را به تو می گویم و بیچارگی ترا می گویم، روی جنازه ام آب دهن بریز و اگر صلاحت را می خواهم، پس با خدا باش و از هر ثانیه نهایت استفاده را کن. هر چه به پایان این نهر نزدیک می شوی و هنگامی که به پایان نهر رسیدی، دیگرراه بازگشت نداری. ای مردم اگر امروز این جنگ و جهاد و شهادت نبود آیا هیچ خبر داشتید که اکنون فرزندان شما در کدام نقطه از دنیا و در کدام فساد و منجلاب فرو رفته بودند؟ آیا زنده اند و در گوشه خیابان ها پرسه می زنند و یا با کوله باری از گناه و در خانه ای بی نام و نشان خفه اند که حتی سالی یک بار کسی ازآن جا عبور نمی کند؟ اما شما اعضای خانواده ام: سلام بر تو ای پدر و مادرم و ای برادر و ای خواهرم، پدرجان! این که بار سفر بستم و از کنارتان هجرت نمودم و قایق عشق را سوار گشتم این امر خداست. پدرجان! مگرنه این است که هر پدر و مادری سعادت و خوشبختی فرزندش را می خواهد و آرزو می کند که در روز دامادی فرزندش شرکت کند. امروز که روز شهادت من است، شهادت هم در مکتب اسلام جز سعادت و رستگاری چیز دیگری نیست. همان طور که من خوشحالم، شما هم خوشحال باشید. پدرجان! همان طور که در شهادت و مصیبت برادر بی مزارم علی، چهره هایت را در مقابل خواست خداوند خندان نمودی، من از آن جا سیمایم را شکافتم و به سوی برادرم پرواز کردم و اینک در روز شادی من هم خوشحال و هم چون کوهی استوار باش که خدا با صابرین است و اما تو ای مادر که نمی دانم با تو چه سخن گویم، خجالت می کشم سپاس خداوندی را به جا آر، که مشتری میوه گلستانت شده و خون بهای دو تن از فرزندانت را خریدار شد. درود خدا بر تو باد که شیر پاکی به من دادی که تو رو سفیدی و من هم خوشحال. مادر جان! شبها کنار گهواره ام بسی نخفتی حتی تا به این سن بیست سالگی شرمندگی‌ام بیشتر شد. مادرم! در شهادتم دیگر باید سیمایت را خوب باز کنی. در این بیست سالگی در خانه ات بزرگ شدم سخنان شیوایت مرا به شیرینی و شهادت رساند اما یک سخن دارم، مادر جان! نمی گویم گریه نکن اما با لبی خندان و سیمایی درخشان که تابوت مرا به چشم می بینی، ابتدا به درگاه خدا شکر کن و آن گاه بیا دست روی پیکرم بگذار و بگو خدایا من از شهادت فرزندم نگران نیستم. بگذار تا منافقین کور دل این شجاعت تو را به سران جنایت کارشان برسانند و دچار یاس و نابودی شوند. در آخر شیرهایت را حلالم کن و شما خواهرانم! چون زینب که چگونه نعش بی سر برادر را مشاهده می کرد و چگونه در میان مردم شام سنگ باران می شد، خواهرم با سیمای درخشان در روز تشییع جنازه ام شرکت کنید. غم مصیبت را فراموش کنید انگار که پیکر علی برادر بی مزارم رسیده و در روز شادی من که عروجم به طرف خداست، گریه ای نکنید که صدایتان به مرد نامحرم برسد. غم ها را فراموش کنید. جامه ها را کنار زنید که همه انسانها رفتنی هستند. و شما برادرانم! هم چون گذشته پیرو خط امام باشید که سرمایه قیامت بود و شما چهار تن از برادرانم با قامتی استوار چهار گوش تابوت مرا چند نفری بلند کنید و روحیه ایثار گری و شهادت جویی خویش را به کور دلان نشان دهید. اسلحه مرا از زمین بلند و دو باره تفنگ مرا خشاب گذاری کنید. و شما مردم شهر و روستا! امانت های خدا را خوب نگهداری کنید. نگذارید قرآنهای شما را در مساجد هدف تیر قرار دهند. پیام خدا را از دل و جان خریدار باشید. آن قدر به این زحمت بیست ساله جوانانتان ننازید و خدا را مشاهده بگیرید و بگذارید خدای مهربان در دلتان جای بگیرد و فرزندانتان را برای اسلام فدا کنید، چون شما هم رفتنی هستید. نگذارید در خیابانها با ناموس مردم قدم بزنند. نگذارید کنار دریاها بی بند و باری بار آید. باید دستها قطع شود و پیکر ها سوخته شود و بر گردد و عزیزان همچون مادرشان زهرا گمنام گردند تا تاج و بخت زندگی رابرافراشت. دوستان و همه عزیزان! من همیشه به شما می گفتم امروز هم می گویم که دیگر در کنارتان نیستم، امام را، امام را، امام را تنها نگذارید. در آخر از اساتید محترم تقدیر و تشکر می کنم. ان شاءالله خداوند همگی شما را برای اسلام حفظ فرماید. خانواده محترمم! تنها سرمایه من تعدادی کتاب است که وقف حوزه علمیه شهید بهشتی نمایید و هر جا که مرا دفن نمایید. اگر ممکن بود در روستای اومل کنار شهدای عزیزمان به خصوص کنار پیکر پسر عم عزیزم شهید محمد رسول. یاد بود مرا کنار حجله برادر شهیدم علی بگذارید. والسلام. 28/11/1364 زین العابدین قمی.

استان: مازندران

شهرستان نوشهر

تولد: 30/1/ 1345

شهادت: 4/10/1365- ام الرصاص.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
شهدا گنج های ماندگار

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."

آخرین نظرات